۱۳۸۹ خرداد ۱۵, شنبه

جان ِ شیفته ی فرهاد



جان ِ شیفته ی فرهاد







با احترام به یاد و خاطره ی همه ی جان باخته گان راه آزادی و برابری

این یادنامه وخاطره به یاد روزهایی نوشته شد که با رفیق نازنین و دیر یافته فرهاد وکیلی در زندان اوین گذشت



پویا پورمهر

توضیح وبلاگ: اعدام ناگهانی پنج تن از فعالان سیاسی در ایران موجی از خشم و مقاومت در میان ایرانیان آزادی خواه در داخل و خارج از ایران به وجود آورد.مبارزه علیه رژیم جمهوری اسلامی وارد مرحله ی تازه ای شده است و به دنبال آن جنبش مردمی ایران می بایست تدارک جدی تری برای ادامه ی کار خود ببیند.

مطلبی که اکنون ارائه می شود یادنامه ای است که توسط یکی از رفقای هم بند فرهاد وکیلی نوشته شده و برای ما ارسال شده است.بدین ترتیب یاد و خاطره ی مبارزین راه آزادی و برابری را گرامی می داریم.یادشان زنده و راهشان پر رهرو باد .





و شیرآهن کوه مردی از این گونه عاشق

میدان خونین سرنوشت

به پاشنه ی آشیل

درنوشت.-

روئینه تنی

که راز مرگ اش

اندوه عشق و

غم تنهائی بود.





"مجال بی رحمانه اندک بود و واقعه سخت نا منتظر" ، مدت ها بود که دست و دلم برای سرنوشت رفیق نازنین و دیر یافته ام فرهاد وکیلی و مابقی زندانیانی که در اوین در زیر حکم اعدام قرار داشتند می لرزید. من درهوا خوری بند 350 اوین در یکی از روزهای دی ماه از طریق یکی از رفقا با فرهاد آشنا شدم. در ته چشمهاش غمی عجیب بود شاید غمی ناشی از توان به دوش کشیدن درد ملتی زخم خورده و مصیبت دیده که وقتی از سرکوب کردها در ایران و یا از کشتار «زیلان» به دست ناسیونالیست های ترک می گفت: این غم وجودش را گُر می داد و به شکل حلقه ای سوزان از اشک درته چشمهاش حلقه می بست. مبارزه با تمام وجودش آمیخته بود. گویی مبارزه او را سحر کرده باشد و چون از مبارزه و مقاومت می گفت کلامش به آدم جان می داد و در پس کلامش مخاطب شیفته ی سوزی می شد که در کلام اش جاری بود. فرهاد به سوسیالیسم اعتقاد داشت و از اوجالان با احترام و عشق یاد می کرد و می گفت : اوجالان این توان را داشت که مسئله ی کرد را در ترکیه ابتدا به مسئله ای منطقه ای و بعد به مسئله ای جهانی تبدیل کند. فرهادی که من در زندان شناختم از نظر شخصیت و منش ،انسانی فوق العاده افتاده مهربان ، مردم دار و صبوری بود که روابط خوبی با تمام نیروهای سیاسی ِ بر سر موضع و جوانانی داشت که تازه سیاسی شده بودند.اما در مقابل نظم هنجارینی که زندان می خواست بر زندانیان سیاسی از طریق محدودیت و تحقیر آن ها اعمال کند آدمی به غایت سر سخت و شورشی بود، و گله داشت از زندانیانی که برای خوش خدمتی و استفاده ی نا چیز از حداقلی از احترام و امکانات در زندان، عاملین اعمال نظم هنجارین حکومت دژخیم در زندان بودند و اعتقاد داشت که قوانین زندان را نباید نهاد سرکوبگر وزارت اطلاعات و سایر سیستم های امنیتی دیکته کنند، بلکه باید این خود زندانیان باشند که قوانین و نظم هنجارین زندان را به وجود بیاورند ،و برای خلق و ایجاد این قوانین باید روزانه مبارزه کنند. یک روز که برای بحث پیرامون تشکیل شورای صنفی زندان به او مراجعه کردم با خنده ی تلخی جوابم داد- تلخ و دردناک -، و گفت که قبلن سر این موضوع به شور نشستیم ولی عده ای که در بیرون از زندان اتفاقا اسم و رسمی هم به عنوان زندانی سیاسی دارند جا زدند و اکنون خود جزو کسانی هستند که نظم زندان را اعمال می کنند ،و همان روز بود ،که از من خواست وقتی که آزاد شدم ،در مورد آنچه که در اوین می گذرد به دیگران بگویم و بنویسم. وقتی روز آخر دنبال اسامی و مشخصات زندانیان زیر حکم اعدام اوین می گشتم آنها را نوشت و به من داد. از آن لیست نه نفره ای که من از اوین بیرون آورده ام نام دو تن از این پنج عزیزی که تازه اعدام شده اند نبود و بی شک از نام آن دو تن اطلاعی نداشت. از آن لیست نه نفره که به ترتیب بااتهامشان ،مبنی بر ارتباط با سازمان یا گروه سیاسی، در پی می آیند دو نفر شان مثل آقایان، ناصر عبدالحسینی متهم به ارتباط با سازمان مجاهدین خلق و احمد کریمی متهم به ارتباط با انجمن پادشاهی احکام شان به زندان تقلیل یافت و مابقی حکم اعدام آنها تایید، و در آستانه ی اجراست.این اسامی را به ترتیبی که فرهاد برایم نوشت می آورم:

1. محمد علی حاج آقایی متهم به ارتباط با سازمان مجاهدین خلق بند 350 اوین

2. جعفر کاظمی متهم به ارتباط با سازمان مجاهدین خلق بند 350 اوین

3. رضا خادم سخی متهم به ارتباط با سازمان مجاهدین خلق بند 350 اوین

4. ناصر عبدالحسینی متهم به ارتباط با سازمان مجاهدین خلق بند 350 اوین(حکم اعدام به زندان تقلیل یافت)

5. احمد کریمی متهم به ارتباط با انجمن پادشاهی بند 350 اوین(حکم اعدام به زندان تقلیل یافت)

6. علی زاهد متهم به ارتباط با انجمن پادشاهی بند 350 اوین

7. فرزاد کمانگر متهم به ارتباط با پ.ک.ک بند 7 اوین(حکم اجرا شده است)

8. علی حیدریان متهم به ارتباط با پ.ک.ک بند 7 اوین(حکم اجرا شده است)

9. فرهاد وکیلی متهم به ارتباط با پ.ک.ک بند 350 اوین(حکم اجرا شده است)



فرهاد چون کوه های کردستان با اراده و استوار بود توی آن فضای تواب سازی به شیوه ی امروزین، او توشه ی استواری و مقاومت بود. آدم را به یاد جزنی، چوپان زاده، کتیرایی و حنیف نژاد و دیگر اسطوره های مبارزه می انداخت. ستونی بود استوار، حضورش ،حضور مقاومت و رادیکالیسم در بین زندانیان سیاسی 350 اوین بود. فرهاد در طبقه ی پایین بند 350 اوین در سلول 6 که کلن همکف با هوا خوری عمومی بند 350 بود نگهداری می شد.تخت او آن بالا –تخت سوم- و در کنار پنجره ی مشرف به هوا خوری بود. از راهروی جلوی اتاقش که رد می شدی آن بالای تخت در خودش بود.یا غرق کتاب خواندن بود یا اینکه یاد داشت بر می داشت.آن روزها داشت رمان« جان شیفته» ی رومن رولان را می خواند.اشتهای سیری ناپذیرش به خواندن کتاب آموزنده و ستودنی بود.از لذت خواندن آن رمان برایم گفت و به حاشیه نویسی های کنار کتاب اشاره کرد و گفت:"نمی دانم چه کسی قبل از من این کتاب را خوانده و برای هر بندش توضیحات مفصلی داده است.حتمن آدم با سوادی بوده" و بعد از خواندن «جان شیفته »به من گفت که از بی کتابی خمارم، کتاب چه در بساط داری؟

گفتم یک کتاب از شوپنهاور بود که آقای کیوان صمیمی به کتابخانه ی اوین تقدیم کرده است و الان دست یکی از بچه هاست اما رمان "بارون درخت نشین " از کالوینو را دارم برایت می آورم.





الان که به آن روزها فکر می کنم جانم گــُر می گیرد. تنها تصویری که در یادم حک شده است تصویر خنده ها ایست گرم که تمام پهنای صورتش را می گرفت. آنهم وقتی که هوا آفتابی بود و می نشستیم روی یک نیمکت و سیگار می کشیدیم اما همیشه با خودش غمی داشت که در ته چشمهاش بود با رگه ای از صدایش می آمیخت. آه ای کاش بودی شکفتن آرزویت را که نشکفته با خود بردی می دیدی.ای کاش می توانستم مزارت را بیابم تا برایت گل سرخی بیاورم.ای دیریافته! ای عزیز! ای جاودانه شده در جان ها!





به ذهنم فشار می آورم تا آخرین لحظات آخرین شب فرهاد را تصویرکنم، در میان حلقه ی اشک هم سلولی ها و هم بندی هایش وسایل اش را جمع می کند. همه می دانند که این آخرین دیداربافرهاداست،خودش هم شاید قبلن این صحنه را مرور کرده است وبا لبخندی که تمام پهنای صورت اش را می گرفت و آغوشی از گرما ،همه را در بهت می گذارد و می رود ، باید او را به یکی از سلول های انفرادی بند 209 برده باشند. شاید آن شب نگذاشته اند که با خودش پاکت سیگارش را به داخل ببرد.او تنها میان سلول اش ،میان گذشته و آینده ایستاده بود، و اکنونیت آن لحظه ،زندانی بود،میان گذشته ای همه زندان و مبارزه، و آینده ای فراگشوده به روی تمام خلق های در بند.این لحظه برای همه زندانی ست که در آن می زییم،اما فرهاد از این زندان پلی می زند به گذشتگانی که خون خوبان است و آیندگانی که خواهند آمد تا به مدد مقاومت و استواری کسانی چون فرهاد تاریخ و گذشته را فراموش نکنند و بدانند که امروز به دنیا نیامده اند.

سپیده که سر زد در قفل سلول کلیدی می چرخد. اینجا لحظه ی ورود به تاریخ است. به او دست بند می زنند هوای بیرون سرد است. باید فرهاد سرش را بلند کرده باشد و به چنار های بلند نگاهی انداخته باشد. کلاغ ها در لانه هایشان خوابند صدای پای آب می آید، و در آخرین صبحگاه نفس عمیقی می کشد.آنجا باید یک ون سیاه رنگ در تاریکی منتظرش باشد. بی قید سوار ون می شود. قبل از او سه نفر دیگررا هم سوار کرده اند. قامت اش بلند است خم می شود و داخل ماشین را نگاه می کند. در تاریکی همراهان راه بی پایان را می شناسد، باید با خنده ای سلام گفته باشد.



من هرچه به لحظه ی پایان نزدیکتر می شوم بند از دلم می برد و قلم لای انگشت هایم تب می کند ،ونمی تواند آن لحظه ی پر شکوه و تراژیک پایانی را ،وصف کند.اما مرگ این پنج تن جامعه و تمام وجدان های بیدار را به خروش در خواهد آورد.فرهاد چون دیگر مبارزان با آرزویی نشکفته رفت و خواست با خونش آن آرزو را بشکوفاند.خون آنها پیرهنی بر تن دهقانان، خون آنها پیرهنی بر تن کارگران، خون آنها پیرهنی بر تن خاک خواهد بود تا شکوفا کند آن آرزوی نشکفته ای که با خویش بردند. و برای شکفتن آن ،جانشان را بر طبق راستی نهادند تا فانوسی باشند برای اکنونیان و آیندگان، تا خط سرخ مبارزه با سیاهی و تباهی ،با ستم طبقاتی و استبداد دینی ،تا همیشه پر رهرو باشد


هیچ نظری موجود نیست: