۱۳۸۹ تیر ۷, دوشنبه

نئولیبرالیسم و کنترل معلمان، دانش آموزان و یادگیری

نئولیبرالیسم و کنترل معلمان، دانش آموزان و یادگیری:
ارتقای استانداردها، استاندارد سازی و مسئولیت پاسخ گویی


دیوید هرش(David Hursh )
برگردانِ: نجف انشان
توضیح وبلاگ: همان طور که وعده داده بودیم مقالاتی را در زمینه ی "آموزش" به مرور منتشر خواهیم کرد و این مقاله نیز در راستای هدف اعلام شده به علاقه مندان ارائه می شود. در اینجا از فرصت استفاده می کنیم و از همکاری رفیقِ گرامی نجف انشان که این ترجمه را در اختیار ما قرار دادند سپاس گذاری می کنیم.

1. از عصر ریگان، آموزش در ایالات متحده به صورت فزاینده ای به ابزاری برای پاسخ به نیازهای رقابتی شرکت های چند ملیتی (3) در بازارهای جهانی تغییر شکل داده است. این تغییر شکل با طرح یک ملت در معرض خطر شروع و با گرد هم آیی های مقامات عالی آموزشی در ساختمان های مرکزیِ IBM ادامه پیدا کرد، و با بسط دادن آزمون های استاندارد شده و تقاضا برای پاسخ گویی آموزشی منجر به شکل گیری مقوله آموزش در قالبی جدید شد، قالبی که اکنون از سیاست های نئولیبرالیسمی حمایت می کند و به وسیله دولت و شرکت های چند ملیتی ارتقا داده شده است. در این مقاله من تحلیلی فوکویی- مارکسیستی از تاثیرات سیاست های اقتصادی نئولیبرالی بر آموزش، و زندگی معلمان و دانش آموزان ارايه می دهم.
2. در بخش اول، بر ظهور اقتصاد نئولیبرالی و منطق ابزارگرایی و کاهش خدمات دولتی و تعریفی دوباره از فردیت به عنوان انسانی خرد ورز، منفعت طلب و رقابت جو که می تواند در بازار رقابت کند (پیترز، 1994)، تمرکز خواهم کرد. همان گونه که مارکس بیش از یک صد و پنجاه سال قبل پیش بینی کرده بود، تحت سلطه سرمایه داری، افراد تنها بر مبنای مشارکت اقتصادی شان به عنوان تولید کننده یا مصرف کننده ارزش گذاری می شوند یا همان گونه که مارکس و انگلس نوشتند: سرمایه داری "بین هر انسان و انسان دیگر پیوندی جز منفعت شخصی آشکار، پرداخت نقدی بی عاطفه، و محاسبات خود خواهانه باقی نمی گذارد " ، "همه انسان ها به جایگاه کارگرانی مزد بگیر تنزل پیدا می کنند". (مارکس و انگلس، 1952، ص 24)
3. سپس به بررسی پیامدهای این امر بر امر آموزش می پردازم: اینکه چگونه امر آموزش تنظیم و کنترل می شود، چگونه دانش آموزان، معلمان و مدارس ارزیابی می شوند، و به چه نوع تفکر و دانشی بها داده می شود. به ویژه در این مورد بحث خواهم کرد که علی رغم تاکید سیاست مداران محافظه کار مبنی بر عدم دخالت دولت در زندگی شخصی افراد، در حقیقت عکس این قضیه اتفاق افتاده است. در حال حاضر دولت با به کار گیری متخصصان به وسیله شیوه های فنی ای مانند حسابرسی و بازرسی، از راه دور دخالت خود را انجام می دهد ( بری و همکاران ،ص 11). سیاست گذاران آموزشی (عمدتا متشکل از دولت مردان و شرکت ها ) این دخالت را در تقاضای خود برای استانداردها، آزمون ها و مسئولیت پاسخگویی منعکس می کنند.
4. وزارت آموزش و پرورش در 49 ایالت استانداردها را در درس های مختلف مشخص کرده و اکثر ایالت ها، آزمون هایی با استانداردهای بسیار بالا را به کار گرفته اند: آزمون هایی که گذراندن آن ها برای ارتقا از یک کلاس به کلاس بالاتر یا ارتقا از سطح دبیرستان، اجباری است. تحمیل این استانداردها و آزمون ها، آموزش و پرورش و مدیران مناطق مختلف را قادر به بررسی و ارزیابی این امر کرده است که آیا دانش آموزان و معلمان خود را با استانداردهای مورد نیاز تطابق داده اند یا نه. بر همین اساس، معلمان برای بالا بردن نمرات دانش آموزان شان در آزمون ها وادار به "تدریس در راه آزمون" می شوند که منجر به یادگیری و تدریسی پَست و ساده می شود .

ظهور نئولیبرالیسم، زوال حقوق شخصی و حمله به خدمات دولتی
5. همان گونه که من (هرش، 2000) و دیگران ( پرنتی 1999، هرش 2000) در جای دیگری شرح داده ایم، ظهور نئولیبرالیسم تا حدودی یک پاسخ سیاسی و متحد به مبارزه ی سختی بود که در جهت افزایش حقوق کاری و شخصی بعد از جنگ جهانی دوم شروع شده بود و با انتخاب ریگان پایان یافت. در آن زمان، آفریقایی ها و آمریکایی ها و دیگر رنگین پوستان برای حق رای، آموزش برابر و حقوق رفاهی مبارزه می کردند، از طرف دیگر زنان برای حقوق برابر در خانه و محل کار، دانشجویان برای بیان آزاد و بزرگسال انگاشته شدنشان در نوع برخوردها و کارگران برای حفاظت در محل کار و دستمزدهای بالاتر می جنگیدند.
6 . در پاسخ، شرکت ها و حکومت ها در ایالات متحده و دیگر کشورهای صنعتی سیاست هایی را توسعه داده اند که هدف آن ها کاهش حقوق شخصی و قدرت کارگران و افزایش رشد اقتصادی و سود آوری شرکت ها ( شرکت های چند ملیتی ) است. سیاست های اقتصادی نئولیبرالی از سیاست های اقتصادی کینزی و نگرانی در جهت رفاه اجتماعیِ عمومی متفاوت رفتار می کنند. به جای این موارد، سیاست های نئولیبرالی بر "خارج سازی اقتصاد از نظارت دولت، آزادی تجارت، برچیدن بخش دولتی( از قبیل آموزش، بهداشت و رفاه اجتماعی ) و برتری بخش مالی اقتصاد بر بخش های بازرگانی و تولید ( به ویژه در ایالات متحده ) تاکید می کنند" ( ویلاس،1996). بانک جهانی، که تحت تسلط آمریکا است، و صندوق بین المللی پول از دولت های جهان خواسته اند که سیاست های اقتصادی ای را پیش ببرند که توسعه ی اقتصادی و حقوق مالکیت را بر رفاه اجتماعی و حقوق شخصی ترجیح می دهند. با چنین نگرشی مدارس بر این اساس ارزیابی نمی شوند که آیا دانش آموزان شان شهروندان آموزش دیده ی آزادی هستند یا نه، بلکه بر این اساس که آیا کارگران مولد اقتصادی ای شده اند یا نه، ارزیابی می شوند.
7. گفتمان سیاسی اقتصاد نئولیبرالی چنان در فضای عمومی غالب شده است که صداهایی که برای مفاهیم اجتماعی جایگزین فریاد می زنند را ساکت کرده است، صداهایی که بر کیفیت زندگی نه در اندازه گیری کالاهای مادی بلکه در محیط، فرهنگ، بهداشت و خدمات اجتماعی تاکید می کنند ( برای مثال رجوع شود به " مردن برای توسعه : فقر، نابرابری و بهداشت فقرا- 2000" و " فقر، نابرابری و بهداشت - 2000 " برای تحلیل رابطه بین سیاست های نئولیبرالی بانک جهانی و صندوق بین المللی پول و فروپاشی سیستم بهداشت عمومی جهانی ). در نتیجه ی چنین فضایی، بسیاری به این نظریه که ما در یک جامعه ی جهانی زندگی می کنیم که سیاست های اقتصادی نئولیبرالی اجتناب ناپذیر هستند، تن در داده اند.
یک مجموعه ی کامل از پیش فرض ها به عنوان اموری بدیهی تحمیل شده اند: مثلا این که توسعه ی حداکثری و بنابراین بهره وری و رقابت تنها اهداف نهایی اعمال انسان ها هستند و یا نیروهای اقتصادی غیر قابل مقاومت هستند. یا دوباره این پیش فرض که اساس همه ی پیش فرض های اقتصادی است: یک جدایی بنیادی بین امور اقتصادی و امور اجتماعی که آن را به یک طرف رانده اند و به جامعه شناسان واگذار کرده اند. ( بوردیو ،1998،ص 31)
به منظور مقابله با استیلای گفتمان نئولیبرالی، بوردیو عمیقا خواستار آن می شود که ما یک تحلیل کمی و کیفی از هر دو مقوله ی تاثیرات مادی و گفتمان سیاست های نئولیبرالی انجام دهیم، تحلیل هایی که به بینش مارکس و فوکو نیازمند خواهند بود. او پیشنهاد می کند که " چندین مشاهده ی تجربی وجود دارند که به منظور مقابله با این گفتمان می توانند استفاده شوند "(ص31) از قبیل اینکه چه مقدار این سیاست یا آن سیاست در دراز مدت در شغل های از دست رفته، رنج، بیماری الکلیسم، اعتیاد به مواد مخدر، خشونت خانگی و غیره هزینه خواهند برد: چیزهایی که از لحاظ پول هزینه دارند، همچنین از لحاظ بدبختی نیز چنین اند؟ ( ص 41) بوردیو، در کتاب " وزن جهان- 1999 " چنین فلاکتی را چنان به تصویر می کشد که عکس های «سباستیو سالگو» کارگران و مهاجران را نشان می دهند; فلاکتی که به واسطه ی سیاست های نئولیبرالی بر اغلب والدین، کودکان، کارگران و دانش آموزان جهان تاثیر گذاشته است.
8. منتقدان بسیاری از جمله هاروی در کتاب " فضاهای امید " ( 2000) اطلاعات کمیتی ای را در مورد تاثیرات سیاست های نئولیبرالی به اختصار آورده اند. هاروی، با استفاده از اطلاعات گرد آوری شده توسط سازمان ملل و بانک فدرال رزرو (Federal Reserve Bank) آمریکا نشان می دهد که نابرابری اقتصادی در ایالات متحده و جهان افزایش یافته است. او همچنین شرایط مادی کارگران - شرایط کاری رقت آور و پرداخت هایی تنها به میزان حداقل شرایط زنده ماندن را خاطر نشان می کند که " مانیفست " آکنده از خشم اخلاقی نسبت به آن بود و هنوز هم وجود دارند ( هاروی، 2000 ،ص 44) .
9. اما همان گونه که در بالا نیز ذکر شد، ما نه تنها به بررسی شرایط مادی بلکه به بررسی روند "تولید و چرخش گفتمان لیبرالی" نیز نیازمندیم (بوردیو، 1998،ص 3). چنان که همین مولف خاطر نشان می کند که:
ما در همه جا و در تمام طول روز این گفتمان را می شنویم و این همان چیزی است که آن را تبدیل به گفتمان غالب می کند. گفتمانی که هیچ دیدگاه مخالفی ندارد و موفق شده خود را به عنوان گفتمانی بی بدیل و بدیهی عرضه کند. در نتیجه ی این حضور همه جانبه است که این گفتمان بدیهی و مسلم تصور می شود. این امر نتیجه ی یک کار تلقینیِ نمادین است که در آن از یک طرف روزنامه نگاران و شهروندان عادی به صورت منفعل شرکت دارند و از طرف دیگر که مهم ترین جنبه است، تعدادی اندیشمند به صورت فعال مشارکت دارند.
نئولیبرالیسم: ارتباط آن با مارکس و انگلس
10. در حالی که گفتمان جهانی سازی و سیاست اقتصادی نئولیبرالی تازگی دارند، توسعه اقتصاد در همه جای جهان و کالا سازیِ کارگران مفاهیمی تازه نیستند. بیش از یک صد و پنجاه سال قبل مارکس و انگلس در مورد چنین توسعه هایی در "مانیفست حزب کمونیست" اظهار نظر کردند. همان گونه که هاروی ذکر می کند:
آنچه را که ما امروزه به عنوان "جهانی سازی" می نامیم به همین شکل یا گونه ای دیگر برای مدت زمانی طولانی، حداقل از سال 1492 یا حتا قبل از آن، وجود داشته است. این پدیده و عواقب اقتصادی- سیاسی اش به طور مشابهی در بین بسیاری از افراد محل منازعه بوده اند که مارکس و انگلس از آن جمله بوده اند و در "مانیفست حزب کمونیست" یک تحلیل جامع و مهیج از آن ارایه داده اند. (هاروی، 2000، ص 21)
با وجود این که قسمت های زیادی از "مانیفست" کهنه شده اند یا نشان دهنده ی فهم ناقصی از جهان سوای اروپا و آمریکا می باشند، اما قسمت های زیادی از آن با مباحث حال حاضر مرتبط هستند. برای مثال مارکس و انگلس جهانی سازیِ کنونی را به درستی چنین تشریح کرده اند:
نیاز به یک بازار در حال توسعه ی دایم در همه جای جهان بورژواها را دنبال می کند. این بازار باید در همه جا مستقر شود و در همه جا پیوند برقرار کند. بورژوا از طریق استثمار بازارهای جهانی به تولید و مصرف در هر کشوری خاصیت جهان- وطنی داده است... همه ی صنایع قدیمی یا از بین رفته اند یا در حال از بین رفتن هستند. این صنایع به وسیله صنایع جدید جایگزین می شوند. صنایع جدیدی که به وجود آمدنشان مساله ی مرگ یا زندگی برای همه ملت های متمدن می شود، صنایعی که از مواد خام بومی استفاده نمی کنند بلکه مواد خامشان از دور دست ترین مناطق آورده می شوند و محصولاتشان نه تنها در یک کشور که در همه جای جهان استفاده می شوند. به جای نیازهای قبلی که توسط تولیدات کشور برآورده می شدند، نیازهای جدیدی سر بر می آورند که برآورده شدنشان به وسیله ی محصولاتی است که در سرزمین های دوردست تولید می شوند. به جای جدایی و خودکفایی ملی و محلی، ما شاهد داد و ستد در همه ی جهت ها و وابستگی متقابل جهانی ملت های جهان هستیم. (مارکس و انگلس، 1952، صص 7-46)
تاثیر سرمایه داری جهانی بر کارگر اعم از "دکتر، وکیل، کشیش، شاعر، و یا دانشمند" به درستی توسط مارکس و انگلس پیش گویی شده است: این جهانی سازی ارزش فردی را به ارزش مبادله ای تبدیل کرده و به جای آزادی های بطلان ناپذیرِ کلی یک آزادی نامعقول جایگزین کرده است: آزادی تجارت (تجارت آزاد). (مارکس و انگلس، ص 44)
روشن است که برای مارکس و انگلس "کارگر" به هر کسی غیر از سهام داران شرکت های چند ملیتی یا سرمایه داران اطلاق می شد که این کارگران در فرایند جهانی سازی در هر شغلی که هستند تنزل داده شده اند. علاوه بر این، پیترز از مصیبت فردیت تحت سلطه ی نئولیبرالیسم یاد می کند: هر فرد آزاد است، آزاد برای رقابت در بازار . (پیترز، 1994، ص 66)
11. مارکس و انگلس می نویسند که نه تنها کارگران تا سطح کالای مورد مبادله تنزل پیدا می کنند بلکه چنین فرایند هایی کارگرانی را خلق می کند که از توانایی های خلاقیت خودشان بیگانه هستند. هاروی می نویسد که "کارگران" بدون شک از کارشان بیگانه می شوند چرا که توانایی های خلاقانه شان مانند کالاهای مصرفی به سرمایه داران اختصاص پیدا می کند. کارگران به طور مداوم برای تطابق با نیازهای تکنولوژیکی وادار به پیدا کردن مهارت، از دست دادن مهارت و افزایش مهارت نیروی کار خود و نیز "فرهنگ پذیری در جهت عادت کردن به وظایف محوله" می شوند. (هاروی، 2000، ص 105 )
12. در زمینه ی آموزش این امر منجر به تمرکز بر تولید کارگران کارآمدی می شود که قادر به سازگاری و توسعه ی مهارت های تازه باشند و بتوانند در جهت اهداف صاحبان کالا کار کنند. همان گونه که هاروی ذکر می کند"از یک طرف سرمایه داری نیاز به کارگران آموزش دیده و انعطاف پذیر دارد و از طرف دیگر این نظریه را که کارگران باید دارای تفکر خاص خود باشند رد می کند. در حالی که آموزش کارگران امری مهم به شمار می رود اما این نوع آموزش نمی تواند آن نوعی باشد که در آن تفکر آزاد مجاز است". (هاروی،2000،ص 103)

آموزش و بالارفتن استانداردها، آزمون ها و پاسخ گویی
13. استیلای سیاست های نئولیبرالیِ جهانی سازی منجر به دخالت در تعریفی دوباره از آموزش برحسب میزان مشارکت اَش در اقتصاد شده است. همان گونه که بلک مور می گوید:"آموزش در اکثر موارد تبدیل به بازوی سیاسی اقتصاد ملی شده است. به آموزش هم به عنوان مشکل (به واسطه ی عدم پرورش نیروی کار انعطاف پذیر چند مهارتی ) و هم به عنوان راه حل(با بالا بردن مهارت ها و به وجود آوردن یک درآمد صادرات ملی) نگریسته می شود" (بلک مور، 2000، ص134) . همان گونه که یک اقتصاد دان در همین زمینه اظهار داشته است که "آن چه را که ما در آموزش به دنبال اندازه گیری اش هستیم این است که تا چه حد آموزش های مدارس متناسب با نیازهای تولیدی و بازار کار می باشند" (پویگرس، 2000، ص 84)
14. رهبری شرکت های(چند ملیتی) و متحدانشان در دولت همیشه تلاش کرده اند که محتوای آموزشی را به گونه ای شکل دهند که متناسب با نیازهای بازار باشد. در دهه های ابتدایی 1900، فردریک وینسلو تیلور" متخصص بهره وری"، این ایده را گسترش داد که کارآمدیِ علمی راهی برای افزایش بهره وریِ کارگر است. برنامه نویسان درسی و سیاست گذاران آموزشی تکنیک های اصول تیلور را به عنوان راهی برای بهبود بهره وری در تولید آموزشی سریعأ پذیرفتند. دیوید انسیدن، یک مأمور ایالتی قدرتمند در ایالت ماساچوست در اوایل قرن عقیده داشت که مدارس باید با جدا سازی و آموزش دانش آموزان برای " سرنوشت محتمل شان " در نیروی کار، تا حد ممکن به اقتصاد در جهت مؤثرتر کار کردن، کمک کنند. کاراییِ آموزشی بر امر تصمیم گیریِ سلسله مراتبی تأکید می کرد که به نوبه ی خود شامل اندیشیدن به اهداف آموزشی، برنامه ی درسی و آموزش و پرورش توسط متخصصان و اجرای این تصمیمات توسط معلمان می شد. یک مورخ، فونز ولو، می نویسد که به مدارس به عنوان "ابزاری برای اجتماعی کردن کارگرها برای کارخانه ها و راهی برای ارتقای ثبات سیاسی اجتماعی " نگریسته شده است.
15. البته، در اقتصاد نئولیبرالیِ پَسا فوردی، همکاری بین شرکت ها، دولت و آموزش محکم تر شده است. برای مثال در سال 1995، مارشال اسمیت معاون وزیر آموزش خواستار آن شد که مدارس باید از پسِ "چالش های در حال تغییر رقابت های بین المللی و محل کار در حال دگرگونی " برآیند. در بهار 1996، فرمانداران ملی یک گِرد هم آیی در ساختمان مرکزی شرکت عظیم چند ملیتی IBM برگزار کردند. یک اعلامیه که با راهنمایی لویس گرستنر منتشر شد بیان داشت که: ما معتقدیم که تلاش در جهت تعیین استانداردهای آموزشی واضح، عمومی و جامعه- محور برای دانش آموزان در مدارس یک منطقه یا یک ایالت قدمی ضروری جهت بهبود عمل کردِ دانش آموزان است. ما اذعان می کنیم که اگر تکنولوژی به درستی و معقول در برنامه ی درسی به کار گرفته شود، می تواند باعث افزایش عمل کردِ دانش آموزان شود و به وجود آمدن یک فضای رقابتی در محل کار را تضمین کند (هفته ی آموزشی،1996).
دولت مردان و گروه های سهام دارِ خصوصی، از قبیل مرکز عمومی برای آموزش و اقتصاد، تلاش های اصلاحاتی خود را بر توسعه ی دانش، مهارت و دیدگاه های دانش آموزان در جهت تبدیل آنان به کارگران مولد، متمرکز ساخته اند.
16. دومین گِرد هم آییِ آموزشی در پاییز 1999 دوباره در ساختمان مرکزی و تحت نظارت گرستنر برگزار شد و این نشست خواستار اصلاحاتی شد که مشخصا مدارس را در مسیر برآورده کردن انتظارات شرکت های چند ملیتی قرار می داد. این نشست هم چنین خواستار آن شد که "هر ایالت آزمون هایی را که توسط تست های استاندارد شده پشتیبانی می شدند بپذیرند و آن ها را در جهت تعیین یک سیستم "پاداش و پی آمد"برای دانش آموزان، معلمان و مدارس به کار گیرند.(ماینر ،2000/1999- ص 3) همچنین سازمان پیمان ملی تجارت به وضوح دستور کار استانداردها، ارزیابی و پاسخ گویی را به این صورت بیان داشت: "یک برنامه ی اصلاحی استاندارد – محور باید شامل این موارد باشد: استاندارد های عملکردی و محتوایی، تنظیم فرایندهای مدارس با استانداردها، ارزیابی هایی که پیشرفت دانش آموزان را بر اساس سطوح مهارت جهانی اندازه گیری می کنند، اطلاعاتی در مورد مدارس و دانش آموزان و پاسخ گویی در برابر نتایج.
17. در نتیجه ایالت های مختلف در حال تدوین استانداردهای درسی منطقه ای می باشند و سپس این استانداردها را با آزمون های استاندارد شده ی ایالتی تطبیق می دهند (اگر چه این کار را به گونه ای ناقص انجام داده اند که آزمون ها به ندرت دانش آموزان را بر مبنای استانداردها ارزیابی می کنند). نمرات آزمون های استاندارد شده به طور فزاینده ای به وسیله مدارس منطقه برای تعیین اینکه آیا دانش آموزان باید از یک مرتبه ی آموزش یا دبیرستان به سطح بالاتر ارتقا پیدا کند یا نه، به کار گرفته شده اند. علاوه بر این، بعضی ایالت ها مانند فلوریدا و نیویورک با استفاده از نتایج این آزمون ها در پی آن هستند که مدارس و مناطق آموزشی را درجه بندی کرده و مدارس و معلمانی که نتایج بالایی دارند را "تشویق" و آن هایی که نتایج پایینی دارند را "تنبیه" کنند. تا به امروز، همه ی ایالت ها به جز یکی، مسیر تعیین استانداردها و اجرایی کردن آزمون های استاندارد شده را طی کرده اند.
18. تلاش در جهت اعمال استانداردها، ارزیابی ها و پاسخ گویی برای دانش آموزان و معلمان نتایج مخربی به همراه داشته است. مک نیل درکتاب تناقضات در اصلاح مدارس: هزینه های آموزشی آزمون های استاندارد شده، نتیجه گیری می کند که "استاندارد سازی باعث کاهش کمیت و کیفیت آن چیزی می شود که در مدارس یاد داده یا یاد گرفته می شود " . علاوه بر این " در دراز مدت، استاندارد سازی موجد بی عدالتی می شود چرا که باعث افزایش فاصله بین کیفیت آموزش برای جوانان طبقه ی اقلیت یا طبقه ی فقیر در مقابل جوانان متمول و بهره مند می شود "(ماک نیل2000 ص3). تحقیق وی نشان داد که موارد زیر از بطن چنین استاندارد سازی ای بیرون آمده اند: برنامه ی درسی من در آوردی (جعلی) که معلمان با اکراه در کلاس شان به دانش آموزان معرفی می کنند تا آن ها بتوانند خود را با دانشی که در آزمون های مرکزی نیاز دارند، تطبیق دهند. تحت چنین اصلاحاتی، عمل تدریس از یک فعالیت روشنفکرانه تبدیل به توزیع کردن بسته های اطلاعاتی ای شده است که از یک سطح بالاتر بوروکراسی فرستاده شده اند. و نقش دانش آموزان به عنوان مشارکت کننده در گفتمان کلاس و به عنوان موجودات متفکری که داستان های شخصی و تجربیات زندگی شان را به کلاس درس آورده اند، تبدیل به گفتمان سکوت یا محدود به "پوشش دادن "یک برنامه ی کلی شده است که آهنگ پیشروی اش نیز توسط منطقه تعیین شده و برای همه ی مدارس یکسان است.(مک نیت،2006 ص4).
دخالت دولت در زندگی معلمان از طریق حسابرسی و نظارت
19. در دهه ی گذشته دولت به گونه ای در زندگی دانش آموزان و معلمان دخالت کرده است که در طول تاریخ بی سابقه بوده است. معلمان به طور فزاینده ای توسط مدیران منطقه ای و مدارس وادار می شوند که تمرکز خود را به جای تدریس برای فهماندن بر بالا بردن نمرات آزمون معطوف کنند. در مدارس منطقه ی روچستر (در نیویورک)، معلمان دبیرستان گزارش می کنند که آن ها تحت فشار قرار گرفته اند که مطابق با آزمون تدریس کنند. معلمان ریاضی کلاس ششم، از اداره ی مرکزی دروس و حل مسایلی را دریافت می کنند که باید سه روز از پنج روز مدرسه جهت آماده سازی دانش آموزان برای آزمون ریاضی استاندارد شده، آن ها را مورد استفاده قرار دهند. معلمان ابتدایی اظهار می کنند که آن ها باید بیش از یک ماه از وقت کلاس را جهت آماده سازیِ دانش آموزان برای آزمون هنرهای زبان انگلیسی، اختصاص می دهند که این امر ملزوم حذف بقیه موضوعات درسی به جز هنرهای زبان است. در ماساچوست، نمرات دانش آموزان در سالن مدارس در جلوی در اتاق معلمان در معرض نمایش گذاشته می شوند، در سراسر کشور مهارت معلمان از آنان گرفته شده است چرا که وادار به اجرای برنامه ی درسی ای شده اند که توسط دیگران تدوین شده است.
20. بنابراین، پرسش این است که : چگونه است که محافظه کاران اجتماعی که به طور سنتی ظاهرا خواستار دخالت کمتر دولت در زندگی افراد می شدند، " دست برداشتن دولت از سر مردم" کنترل دولت بر معلمان و دانش آموزان را افزایش داده اند؟
به منظور پاسخ به این معما، بری، اسبرن و رز در مقدمه شان بر: فوکو و منطق سیاسی: لیبرالیسم، نئولیبرالیسم و عقلانیت دولت (1995) به خوبی نقش در حال تغییر سازمان های دولتی(مانند وزارت آموزش و پرورش) و نیمه دولتی(مانند کنفرانس ملی آموزش) را شرح داده اند. بری و همکاران می نویسند که: نئولیبرالیسم به طور متناقضی در کنار انتقاد از نتایج کشنده ی "دخالت دولت" در زندگی افراد، با همه ی وجود به وجود آمدن و به کارگیریِ شکل های سازمانی و روش های فنی ای را سبب شده است که به منظور گسترش یک نوع آزادی اقتصادی لازم اند که ممکن است در شکل های استقلال، انتخاب و تعهد شخصی تبلور پیدا کند (بری و همکاران،ص10).
وزارت آموزش و پرورش به طور فزاینده ای در زندگی معلمان و مربیان آن ها دخالت می کند. بری می نویسد که آن ها از طریق "حسابرسی و نظارت" سامان دهی (تنظیم) معلمان را بر عهده می گیرند (بری و همکاران11ص).
سامان دهی از طریق ابزارهای تکنیکی مانند استاندارد ها، آزمون ها و اندازه گیری هایی که "تکنیک های اتصال هدایت به سمت روابط خاص با موضوعات مورد علاقه ی حکومت" و نیز "اتصال دوباره به شیوه ای کارآمد و تحقیقات در مورد تمرین قدرت در " سطح مولکولی" (در مدارس) با استراتژی های برنامه در سطح یکپارچه" از آن جمله اند(بری و همکاران،ص13). همچنین در آزمون های استاندارد شده و استاندارد های اجرایی سازمان آموزش و پرورش این امر منعکس شده است که :
مقامات دولتی در پی آن هستند که شکل هایی از تخصص را به کار گیرند که با داشتن یک فاصله از جامعه بر آن نظارت کنند، بی آن که به شکل های مستقیم سرکوب یا دخالت متوسل شوند. از این نظر، نئولیبرالیسم کمتر از آن که نوعی عقب نشینی در مقابل "دخالت" دولتی باشد، نوعی رونوشت از تکنیک ها و شکل هایی از تخصص است که برای اعمال دولت مورد نیاز است(بری و همکاران،ص4).
سازمان های دولتی و نیمه دولتی تلاش کنند تسلط خود را نگه دارند اما به جای این که دقیقا آن چه باید انجام شود را مشخص کنند، نیازها و استانداردها را آن چنان معرفی می کنند که منطقی و غیر قابل بحث به نظر می رسند و در مرحله ی اجرایی نیز گستره ی محدودی را برای آن ها در نظر می گیرند.
این امر باعث می شود که بازیگران اجتماع، از جمله معلمان، به اشتباه احساس آزادی و انتخاب می کنند. همان گونه که رز می نویسد،" مؤسسات سیاسی رسمی "از یک حد فاصل حکومت می کنند و " این بازیگران را به عنوان افرادی که دارای مسئولیت، استقلال و انتخاب هستند درک می کند و تلاش می کند با شکل دهی و بهره گیری از آزادی آن ها، بر آن ها اعمال نفوذ کند " . (رز،1995، ص54-53).
21. دولت های نئولیبرالی با استفاده از استاندارد ها، ارزیابی ها و پاسخ گویی در پی آن هستند که نوعی از تفکر خاص در مربیان ( مدرسان ) به وجود آورند، آن نوع تفکری که در آن آموزش به عنوان راه کاری برای تربیت افراد برای تبدیل آنان به مولدان اقتصادی عمل می کند. آموزش از جهت داشتن نقش در شکل دهی شهرودان، زیبا شناسی، اخلاق مدار و سیاسی دیگر ارزشی ندارد، بلکه هدف این است که آن نوع دانشی ارتقا یابد که در بهره وری اقتصادی مشارکت دارد و دانش آموزانی تربیت می کند که مولد و مطیع هستند. بلک مور برای جمع بندی آورده است که "سیاست آموزشی از توجه به درونداد و فرایند آموزشی به بُرونداد و نتیجه تغییر پیدا کرده است؛ یعنی از مقوله ی آزاد اندیشی به مقولات شغلی، از ارزش درونی آموزش به ارزش ابزاریِ آن و از اندازه گیری های موفقیت آن از لحاظ کیفی به اندازه گیری های کمی " (2000،ص34)
22. باید در مقابل نئولیبرالیسم و حرکت به سمت پاسخ گو کردن دانش آموزان و معلمان در راستای آزمون های استاندارد شده، انتقاد و مقاومت کرد. بوردیو در کتاب کارهای مقاومت: در برابر استبداد بازار (1998) ما را تشویق می کند که در مقابل منطق نئولیبرالیستی مقاومت کنیم:
ما در همه جا و در تمام طول روز این گفتمان را می شنویم و این همان چیزی است که آن را تبدیل به گفتمان غالب می کند. گفتمانی که هیچ دیدگاه مخالفی ندارد و موفق شده خود را به عنوان گفتمانی بی بدیل و بدیهی عرضه کند. در نتیجه این حضور همه جانبه است که این گفتمان بدیهی و مسلم تصور می شود. این امر نتیجه ی یک کار تلقینی نمادین است که در آن از یک طرف روزنامه نگاران و شهروندان عادی به صورت منفعل شرکت دارند و از طرف دیگر که مهم ترین جنبه است، تعدادی اندیشمند به صورت فعال مشارکت دارند.
بوردیو یاد آوری می کند که جایگزینی برای اندیشه ی نئولیبرالیستی وجود دارد و باید از جهان محتمل و سیستم آموزشی ای دفاع کنیم که در آن بر چیزی بیشتر از کار آمدیِ اقتصادی تأ کید می شود.



منابع:


Barry, A; Osborne, T. and Rose, N. (1996) Foucault and Political Reason: Liberalism, Neo-liberalism, and Rationalities of Government (Chicago: University of Chicago Press).
Bourdieu, P. (1998) Acts of Resistance: Against the Tyranny of the Market (New York: The New Press).
Bourdieu, P. (1999) The Weight of the World: Social Suffering in Contemporary Society. Stanford: Stanford University Press.
Education Week, (Feb. 14, 1996) p. 17.
Fones-Wolf, E. (1994) Selling Free Enterprise: The Business Assault on Labor and Liberalism 1945-1960. Urbana: University of Illinois.
Harvey, D. (2000) Spaces of Hope. Berkeley: University of California Press.
Hursh, D. (2000) "Social Studies within the Neo-Liberal State: The Commodification of Knowledge and the End of Imagination." Theory and Research in Social Education.
Hursh, D. and Ross, E. W. (2000) Democratic Social Studies: Social Studies for Social Change. New York: Falmer Press.
Marx, K. and Engels, F. (1952 ed.) Manifesto of the Communist Party. Moscow.
McNeil, L. (2000) Contradictions of School Reform: Educational Costs of Standardized Testing. New York: Routledge.
Mills, R. (2000, May 12) Meeting with author.
Miner, B. (1999/2000, Winter) "Testing: Full Speed Ahead." Rethinking Schools, 14(2), 3, 8-10.
Parenti, C. (1999) "Atlas Finally Shrugged: Us Against Them in the Me Decade." The Baffler, 13, 108-120.
Patten, G. (October, 1999) Presentation to the New York Association of Colleges of Teacher Education Conference. Albany, N.Y.
Peters, M. (1994) "Individualism and Community: Education and the Politics of Difference." Discourse, 14(2).
Puiggros, A. (1999) Neoliberalism and Education in Latin America. Boulder, Co.: Westview.
Rose, N. (1996) "Governing 'Advanced' Liberal Democracies," in Barry, A, Osborne, T. and Rose, N. (Eds.) Foucault and Political Reason: Liberalism, Neo-liberalism, and Rationalities of Government (Chicago: University of Chicago Press).
Smith, N. (n.d.) Standards Mean Business. National Alliance of Business.
"State Plans System for Grading Schools." (2000, February 10) Albany Union
Vilas, C. (1996) "Neoliberal Social Policy: Managing Poverty (Somehow)." NACLA Report on the America, 29(2), pp. 16-21.
مرجع:
Cultural Logic, ISSN 1097-3087, Volume 4, Number 1, Fall, 2000.

۱۳۸۹ تیر ۵, شنبه






نئولیبرالیسم و کنترل معلمان، دانش آموزان و یادگیری:
ارتقای استانداردها، استاندارد سازی و مسئولیت پاسخ گویی














دیوید هرش(David Hursh )
برگردانِ: نجف انشان
توضیح وبلاگ: همان طور که وعده داده بودیم مقالاتی را در زمینه ی "آموزش" به مرور منتشر خواهیم کرد و این مقاله نیز در راستای هدف اعلام شده به علاقه مندان ارائه می شود. در اینجا از فرصت استفاده می کنیم و از همکاری رفیقِ گرامی نجف انشان که این ترجمه را در اختیار ما قرار دادند سپاس گذاری می کنیم.

1. از عصر ریگان، آموزش در ایالات متحده به صورت فزاینده ای به ابزاری برای پاسخ به نیازهای رقابتی شرکت های چند ملیتی (3) در بازارهای جهانی تغییر شکل داده است. این تغییر شکل با طرح یک ملت در معرض خطر شروع و با گرد هم آیی های مقامات عالی آموزشی در ساختمان های مرکزیِ IBM ادامه پیدا کرد، و با بسط دادن آزمون های استاندارد شده و تقاضا برای پاسخ گویی آموزشی منجر به شکل گیری مقوله آموزش در قالبی جدید شد، قالبی که اکنون از سیاست های نئولیبرالیسمی حمایت می کند و به وسیله دولت و شرکت های چند ملیتی ارتقا داده شده است. در این مقاله من تحلیلی فوکویی- مارکسیستی از تاثیرات سیاست های اقتصادی نئولیبرالی بر آموزش، و زندگی معلمان و دانش آموزان ارايه می دهم.
2. در بخش اول، بر ظهور اقتصاد نئولیبرالی و منطق ابزارگرایی و کاهش خدمات دولتی و تعریفی دوباره از فردیت به عنوان انسانی خرد ورز، منفعت طلب و رقابت جو که می تواند در بازار رقابت کند (پیترز، 1994)، تمرکز خواهم کرد. همان گونه که مارکس بیش از یک صد و پنجاه سال قبل پیش بینی کرده بود، تحت سلطه سرمایه داری، افراد تنها بر مبنای مشارکت اقتصادی شان به عنوان تولید کننده یا مصرف کننده ارزش گذاری می شوند یا همان گونه که مارکس و انگلس نوشتند: سرمایه داری "بین هر انسان و انسان دیگر پیوندی جز منفعت شخصی آشکار، پرداخت نقدی بی عاطفه، و محاسبات خود خواهانه باقی نمی گذارد " ، "همه انسان ها به جایگاه کارگرانی مزد بگیر تنزل پیدا می کنند". (مارکس و انگلس، 1952، ص 24)
3. سپس به بررسی پیامدهای این امر بر امر آموزش می پردازم: اینکه چگونه امر آموزش تنظیم و کنترل می شود، چگونه دانش آموزان، معلمان و مدارس ارزیابی می شوند، و به چه نوع تفکر و دانشی بها داده می شود. به ویژه در این مورد بحث خواهم کرد که علی رغم تاکید سیاست مداران محافظه کار مبنی بر عدم دخالت دولت در زندگی شخصی افراد، در حقیقت عکس این قضیه اتفاق افتاده است. در حال حاضر دولت با به کار گیری متخصصان به وسیله شیوه های فنی ای مانند حسابرسی و بازرسی، از راه دور دخالت خود را انجام می دهد ( بری و همکاران ،ص 11). سیاست گذاران آموزشی (عمدتا متشکل از دولت مردان و شرکت ها ) این دخالت را در تقاضای خود برای استانداردها، آزمون ها و مسئولیت پاسخگویی منعکس می کنند.
4. وزارت آموزش و پرورش در 49 ایالت استانداردها را در درس های مختلف مشخص کرده و اکثر ایالت ها، آزمون هایی با استانداردهای بسیار بالا را به کار گرفته اند: آزمون هایی که گذراندن آن ها برای ارتقا از یک کلاس به کلاس بالاتر یا ارتقا از سطح دبیرستان، اجباری است. تحمیل این استانداردها و آزمون ها، آموزش و پرورش و مدیران مناطق مختلف را قادر به بررسی و ارزیابی این امر کرده است که آیا دانش آموزان و معلمان خود را با استانداردهای مورد نیاز تطابق داده اند یا نه. بر همین اساس، معلمان برای بالا بردن نمرات دانش آموزان شان در آزمون ها وادار به "تدریس در راه آزمون" می شوند که منجر به یادگیری و تدریسی پَست و ساده می شود .

ظهور نئولیبرالیسم، زوال حقوق شخصی و حمله به خدمات دولتی
5. همان گونه که من (هرش، 2000) و دیگران ( پرنتی 1999، هرش 2000) در جای دیگری شرح داده ایم، ظهور نئولیبرالیسم تا حدودی یک پاسخ سیاسی و متحد به مبارزه ی سختی بود که در جهت افزایش حقوق کاری و شخصی بعد از جنگ جهانی دوم شروع شده بود و با انتخاب ریگان پایان یافت. در آن زمان، آفریقایی ها و آمریکایی ها و دیگر رنگین پوستان برای حق رای، آموزش برابر و حقوق رفاهی مبارزه می کردند، از طرف دیگر زنان برای حقوق برابر در خانه و محل کار، دانشجویان برای بیان آزاد و بزرگسال انگاشته شدنشان در نوع برخوردها و کارگران برای حفاظت در محل کار و دستمزدهای بالاتر می جنگیدند.
6 . در پاسخ، شرکت ها و حکومت ها در ایالات متحده و دیگر کشورهای صنعتی سیاست هایی را توسعه داده اند که هدف آن ها کاهش حقوق شخصی و قدرت کارگران و افزایش رشد اقتصادی و سود آوری شرکت ها ( شرکت های چند ملیتی ) است. سیاست های اقتصادی نئولیبرالی از سیاست های اقتصادی کینزی و نگرانی در جهت رفاه اجتماعیِ عمومی متفاوت رفتار می کنند. به جای این موارد، سیاست های نئولیبرالی بر "خارج سازی اقتصاد از نظارت دولت، آزادی تجارت، برچیدن بخش دولتی( از قبیل آموزش، بهداشت و رفاه اجتماعی ) و برتری بخش مالی اقتصاد بر بخش های بازرگانی و تولید ( به ویژه در ایالات متحده ) تاکید می کنند" ( ویلاس،1996). بانک جهانی، که تحت تسلط آمریکا است، و صندوق بین المللی پول از دولت های جهان خواسته اند که سیاست های اقتصادی ای را پیش ببرند که توسعه ی اقتصادی و حقوق مالکیت را بر رفاه اجتماعی و حقوق شخصی ترجیح می دهند. با چنین نگرشی مدارس بر این اساس ارزیابی نمی شوند که آیا دانش آموزان شان شهروندان آموزش دیده ی آزادی هستند یا نه، بلکه بر این اساس که آیا کارگران مولد اقتصادی ای شده اند یا نه، ارزیابی می شوند.
7. گفتمان سیاسی اقتصاد نئولیبرالی چنان در فضای عمومی غالب شده است که صداهایی که برای مفاهیم اجتماعی جایگزین فریاد می زنند را ساکت کرده است، صداهایی که بر کیفیت زندگی نه در اندازه گیری کالاهای مادی بلکه در محیط، فرهنگ، بهداشت و خدمات اجتماعی تاکید می کنند ( برای مثال رجوع شود به " مردن برای توسعه : فقر، نابرابری و بهداشت فقرا- 2000" و " فقر، نابرابری و بهداشت - 2000 " برای تحلیل رابطه بین سیاست های نئولیبرالی بانک جهانی و صندوق بین المللی پول و فروپاشی سیستم بهداشت عمومی جهانی ). در نتیجه ی چنین فضایی، بسیاری به این نظریه که ما در یک جامعه ی جهانی زندگی می کنیم که سیاست های اقتصادی نئولیبرالی اجتناب ناپذیر هستند، تن در داده اند.
یک مجموعه ی کامل از پیش فرض ها به عنوان اموری بدیهی تحمیل شده اند: مثلا این که توسعه ی حداکثری و بنابراین بهره وری و رقابت تنها اهداف نهایی اعمال انسان ها هستند و یا نیروهای اقتصادی غیر قابل مقاومت هستند. یا دوباره این پیش فرض که اساس همه ی پیش فرض های اقتصادی است: یک جدایی بنیادی بین امور اقتصادی و امور اجتماعی که آن را به یک طرف رانده اند و به جامعه شناسان واگذار کرده اند. ( بوردیو ،1998،ص 31)
به منظور مقابله با استیلای گفتمان نئولیبرالی، بوردیو عمیقا خواستار آن می شود که ما یک تحلیل کمی و کیفی از هر دو مقوله ی تاثیرات مادی و گفتمان سیاست های نئولیبرالی انجام دهیم، تحلیل هایی که به بینش مارکس و فوکو نیازمند خواهند بود. او پیشنهاد می کند که " چندین مشاهده ی تجربی وجود دارند که به منظور مقابله با این گفتمان می توانند استفاده شوند "(ص31) از قبیل اینکه چه مقدار این سیاست یا آن سیاست در دراز مدت در شغل های از دست رفته، رنج، بیماری الکلیسم، اعتیاد به مواد مخدر، خشونت خانگی و غیره هزینه خواهند برد: چیزهایی که از لحاظ پول هزینه دارند، همچنین از لحاظ بدبختی نیز چنین اند؟ ( ص 41) بوردیو، در کتاب " وزن جهان- 1999 " چنین فلاکتی را چنان به تصویر می کشد که عکس های «سباستیو سالگو» کارگران و مهاجران را نشان می دهند; فلاکتی که به واسطه ی سیاست های نئولیبرالی بر اغلب والدین، کودکان، کارگران و دانش آموزان جهان تاثیر گذاشته است.
8. منتقدان بسیاری از جمله هاروی در کتاب " فضاهای امید " ( 2000) اطلاعات کمیتی ای را در مورد تاثیرات سیاست های نئولیبرالی به اختصار آورده اند. هاروی، با استفاده از اطلاعات گرد آوری شده توسط سازمان ملل و بانک فدرال رزرو (Federal Reserve Bank) آمریکا نشان می دهد که نابرابری اقتصادی در ایالات متحده و جهان افزایش یافته است. او همچنین شرایط مادی کارگران - شرایط کاری رقت آور و پرداخت هایی تنها به میزان حداقل شرایط زنده ماندن را خاطر نشان می کند که " مانیفست " آکنده از خشم اخلاقی نسبت به آن بود و هنوز هم وجود دارند ( هاروی، 2000 ،ص 44) .
9. اما همان گونه که در بالا نیز ذکر شد، ما نه تنها به بررسی شرایط مادی بلکه به بررسی روند "تولید و چرخش گفتمان لیبرالی" نیز نیازمندیم (بوردیو، 1998،ص 3). چنان که همین مولف خاطر نشان می کند که:
ما در همه جا و در تمام طول روز این گفتمان را می شنویم و این همان چیزی است که آن را تبدیل به گفتمان غالب می کند. گفتمانی که هیچ دیدگاه مخالفی ندارد و موفق شده خود را به عنوان گفتمانی بی بدیل و بدیهی عرضه کند. در نتیجه ی این حضور همه جانبه است که این گفتمان بدیهی و مسلم تصور می شود. این امر نتیجه ی یک کار تلقینیِ نمادین است که در آن از یک طرف روزنامه نگاران و شهروندان عادی به صورت منفعل شرکت دارند و از طرف دیگر که مهم ترین جنبه است، تعدادی اندیشمند به صورت فعال مشارکت دارند.
نئولیبرالیسم: ارتباط آن با مارکس و انگلس
10. در حالی که گفتمان جهانی سازی و سیاست اقتصادی نئولیبرالی تازگی دارند، توسعه اقتصاد در همه جای جهان و کالا سازیِ کارگران مفاهیمی تازه نیستند. بیش از یک صد و پنجاه سال قبل مارکس و انگلس در مورد چنین توسعه هایی در "مانیفست حزب کمونیست" اظهار نظر کردند. همان گونه که هاروی ذکر می کند:
آنچه را که ما امروزه به عنوان "جهانی سازی" می نامیم به همین شکل یا گونه ای دیگر برای مدت زمانی طولانی، حداقل از سال 1492 یا حتا قبل از آن، وجود داشته است. این پدیده و عواقب اقتصادی- سیاسی اش به طور مشابهی در بین بسیاری از افراد محل منازعه بوده اند که مارکس و انگلس از آن جمله بوده اند و در "مانیفست حزب کمونیست" یک تحلیل جامع و مهیج از آن ارایه داده اند. (هاروی، 2000، ص 21)
با وجود این که قسمت های زیادی از "مانیفست" کهنه شده اند یا نشان دهنده ی فهم ناقصی از جهان سوای اروپا و آمریکا می باشند، اما قسمت های زیادی از آن با مباحث حال حاضر مرتبط هستند. برای مثال مارکس و انگلس جهانی سازیِ کنونی را به درستی چنین تشریح کرده اند:
نیاز به یک بازار در حال توسعه ی دایم در همه جای جهان بورژواها را دنبال می کند. این بازار باید در همه جا مستقر شود و در همه جا پیوند برقرار کند. بورژوا از طریق استثمار بازارهای جهانی به تولید و مصرف در هر کشوری خاصیت جهان- وطنی داده است... همه ی صنایع قدیمی یا از بین رفته اند یا در حال از بین رفتن هستند. این صنایع به وسیله صنایع جدید جایگزین می شوند. صنایع جدیدی که به وجود آمدنشان مساله ی مرگ یا زندگی برای همه ملت های متمدن می شود، صنایعی که از مواد خام بومی استفاده نمی کنند بلکه مواد خامشان از دور دست ترین مناطق آورده می شوند و محصولاتشان نه تنها در یک کشور که در همه جای جهان استفاده می شوند. به جای نیازهای قبلی که توسط تولیدات کشور برآورده می شدند، نیازهای جدیدی سر بر می آورند که برآورده شدنشان به وسیله ی محصولاتی است که در سرزمین های دوردست تولید می شوند. به جای جدایی و خودکفایی ملی و محلی، ما شاهد داد و ستد در همه ی جهت ها و وابستگی متقابل جهانی ملت های جهان هستیم. (مارکس و انگلس، 1952، صص 7-46)
تاثیر سرمایه داری جهانی بر کارگر اعم از "دکتر، وکیل، کشیش، شاعر، و یا دانشمند" به درستی توسط مارکس و انگلس پیش گویی شده است: این جهانی سازی ارزش فردی را به ارزش مبادله ای تبدیل کرده و به جای آزادی های بطلان ناپذیرِ کلی یک آزادی نامعقول جایگزین کرده است: آزادی تجارت (تجارت آزاد). (مارکس و انگلس، ص 44)
روشن است که برای مارکس و انگلس "کارگر" به هر کسی غیر از سهام داران شرکت های چند ملیتی یا سرمایه داران اطلاق می شد که این کارگران در فرایند جهانی سازی در هر شغلی که هستند تنزل داده شده اند. علاوه بر این، پیترز از مصیبت فردیت تحت سلطه ی نئولیبرالیسم یاد می کند: هر فرد آزاد است، آزاد برای رقابت در بازار . (پیترز، 1994، ص 66)
11. مارکس و انگلس می نویسند که نه تنها کارگران تا سطح کالای مورد مبادله تنزل پیدا می کنند بلکه چنین فرایند هایی کارگرانی را خلق می کند که از توانایی های خلاقیت خودشان بیگانه هستند. هاروی می نویسد که "کارگران" بدون شک از کارشان بیگانه می شوند چرا که توانایی های خلاقانه شان مانند کالاهای مصرفی به سرمایه داران اختصاص پیدا می کند. کارگران به طور مداوم برای تطابق با نیازهای تکنولوژیکی وادار به پیدا کردن مهارت، از دست دادن مهارت و افزایش مهارت نیروی کار خود و نیز "فرهنگ پذیری در جهت عادت کردن به وظایف محوله" می شوند. (هاروی، 2000، ص 105 )
12. در زمینه ی آموزش این امر منجر به تمرکز بر تولید کارگران کارآمدی می شود که قادر به سازگاری و توسعه ی مهارت های تازه باشند و بتوانند در جهت اهداف صاحبان کالا کار کنند. همان گونه که هاروی ذکر می کند"از یک طرف سرمایه داری نیاز به کارگران آموزش دیده و انعطاف پذیر دارد و از طرف دیگر این نظریه را که کارگران باید دارای تفکر خاص خود باشند رد می کند. در حالی که آموزش کارگران امری مهم به شمار می رود اما این نوع آموزش نمی تواند آن نوعی باشد که در آن تفکر آزاد مجاز است". (هاروی،2000،ص 103)

آموزش و بالارفتن استانداردها، آزمون ها و پاسخ گویی
13. استیلای سیاست های نئولیبرالیِ جهانی سازی منجر به دخالت در تعریفی دوباره از آموزش برحسب میزان مشارکت اَش در اقتصاد شده است. همان گونه که بلک مور می گوید:"آموزش در اکثر موارد تبدیل به بازوی سیاسی اقتصاد ملی شده است. به آموزش هم به عنوان مشکل (به واسطه ی عدم پرورش نیروی کار انعطاف پذیر چند مهارتی ) و هم به عنوان راه حل(با بالا بردن مهارت ها و به وجود آوردن یک درآمد صادرات ملی) نگریسته می شود" (بلک مور، 2000، ص134) . همان گونه که یک اقتصاد دان در همین زمینه اظهار داشته است که "آن چه را که ما در آموزش به دنبال اندازه گیری اش هستیم این است که تا چه حد آموزش های مدارس متناسب با نیازهای تولیدی و بازار کار می باشند" (پویگرس، 2000، ص 84)
14. رهبری شرکت های(چند ملیتی) و متحدانشان در دولت همیشه تلاش کرده اند که محتوای آموزشی را به گونه ای شکل دهند که متناسب با نیازهای بازار باشد. در دهه های ابتدایی 1900، فردریک وینسلو تیلور" متخصص بهره وری"، این ایده را گسترش داد که کارآمدیِ علمی راهی برای افزایش بهره وریِ کارگر است. برنامه نویسان درسی و سیاست گذاران آموزشی تکنیک های اصول تیلور را به عنوان راهی برای بهبود بهره وری در تولید آموزشی سریعأ پذیرفتند. دیوید انسیدن، یک مأمور ایالتی قدرتمند در ایالت ماساچوست در اوایل قرن عقیده داشت که مدارس باید با جدا سازی و آموزش دانش آموزان برای " سرنوشت محتمل شان " در نیروی کار، تا حد ممکن به اقتصاد در جهت مؤثرتر کار کردن، کمک کنند. کاراییِ آموزشی بر امر تصمیم گیریِ سلسله مراتبی تأکید می کرد که به نوبه ی خود شامل اندیشیدن به اهداف آموزشی، برنامه ی درسی و آموزش و پرورش توسط متخصصان و اجرای این تصمیمات توسط معلمان می شد. یک مورخ، فونز ولو، می نویسد که به مدارس به عنوان "ابزاری برای اجتماعی کردن کارگرها برای کارخانه ها و راهی برای ارتقای ثبات سیاسی اجتماعی " نگریسته شده است.
15. البته، در اقتصاد نئولیبرالیِ پَسا فوردی، همکاری بین شرکت ها، دولت و آموزش محکم تر شده است. برای مثال در سال 1995، مارشال اسمیت معاون وزیر آموزش خواستار آن شد که مدارس باید از پسِ "چالش های در حال تغییر رقابت های بین المللی و محل کار در حال دگرگونی " برآیند. در بهار 1996، فرمانداران ملی یک گِرد هم آیی در ساختمان مرکزی شرکت عظیم چند ملیتی IBM برگزار کردند. یک اعلامیه که با راهنمایی لویس گرستنر منتشر شد بیان داشت که: ما معتقدیم که تلاش در جهت تعیین استانداردهای آموزشی واضح، عمومی و جامعه- محور برای دانش آموزان در مدارس یک منطقه یا یک ایالت قدمی ضروری جهت بهبود عمل کردِ دانش آموزان است. ما اذعان می کنیم که اگر تکنولوژی به درستی و معقول در برنامه ی درسی به کار گرفته شود، می تواند باعث افزایش عمل کردِ دانش آموزان شود و به وجود آمدن یک فضای رقابتی در محل کار را تضمین کند (هفته ی آموزشی،1996).
دولت مردان و گروه های سهام دارِ خصوصی، از قبیل مرکز عمومی برای آموزش و اقتصاد، تلاش های اصلاحاتی خود را بر توسعه ی دانش، مهارت و دیدگاه های دانش آموزان در جهت تبدیل آنان به کارگران مولد، متمرکز ساخته اند.
16. دومین گِرد هم آییِ آموزشی در پاییز 1999 دوباره در ساختمان مرکزی و تحت نظارت گرستنر برگزار شد و این نشست خواستار اصلاحاتی شد که مشخصا مدارس را در مسیر برآورده کردن انتظارات شرکت های چند ملیتی قرار می داد. این نشست هم چنین خواستار آن شد که "هر ایالت آزمون هایی را که توسط تست های استاندارد شده پشتیبانی می شدند بپذیرند و آن ها را در جهت تعیین یک سیستم "پاداش و پی آمد"برای دانش آموزان، معلمان و مدارس به کار گیرند.(ماینر ،2000/1999- ص 3) همچنین سازمان پیمان ملی تجارت به وضوح دستور کار استانداردها، ارزیابی و پاسخ گویی را به این صورت بیان داشت: "یک برنامه ی اصلاحی استاندارد – محور باید شامل این موارد باشد: استاندارد های عملکردی و محتوایی، تنظیم فرایندهای مدارس با استانداردها، ارزیابی هایی که پیشرفت دانش آموزان را بر اساس سطوح مهارت جهانی اندازه گیری می کنند، اطلاعاتی در مورد مدارس و دانش آموزان و پاسخ گویی در برابر نتایج.
17. در نتیجه ایالت های مختلف در حال تدوین استانداردهای درسی منطقه ای می باشند و سپس این استانداردها را با آزمون های استاندارد شده ی ایالتی تطبیق می دهند (اگر چه این کار را به گونه ای ناقص انجام داده اند که آزمون ها به ندرت دانش آموزان را بر مبنای استانداردها ارزیابی می کنند). نمرات آزمون های استاندارد شده به طور فزاینده ای به وسیله مدارس منطقه برای تعیین اینکه آیا دانش آموزان باید از یک مرتبه ی آموزش یا دبیرستان به سطح بالاتر ارتقا پیدا کند یا نه، به کار گرفته شده اند. علاوه بر این، بعضی ایالت ها مانند فلوریدا و نیویورک با استفاده از نتایج این آزمون ها در پی آن هستند که مدارس و مناطق آموزشی را درجه بندی کرده و مدارس و معلمانی که نتایج بالایی دارند را "تشویق" و آن هایی که نتایج پایینی دارند را "تنبیه" کنند. تا به امروز، همه ی ایالت ها به جز یکی، مسیر تعیین استانداردها و اجرایی کردن آزمون های استاندارد شده را طی کرده اند.
18. تلاش در جهت اعمال استانداردها، ارزیابی ها و پاسخ گویی برای دانش آموزان و معلمان نتایج مخربی به همراه داشته است. مک نیل درکتاب تناقضات در اصلاح مدارس: هزینه های آموزشی آزمون های استاندارد شده، نتیجه گیری می کند که "استاندارد سازی باعث کاهش کمیت و کیفیت آن چیزی می شود که در مدارس یاد داده یا یاد گرفته می شود " . علاوه بر این " در دراز مدت، استاندارد سازی موجد بی عدالتی می شود چرا که باعث افزایش فاصله بین کیفیت آموزش برای جوانان طبقه ی اقلیت یا طبقه ی فقیر در مقابل جوانان متمول و بهره مند می شود "(ماک نیل2000 ص3). تحقیق وی نشان داد که موارد زیر از بطن چنین استاندارد سازی ای بیرون آمده اند: برنامه ی درسی من در آوردی (جعلی) که معلمان با اکراه در کلاس شان به دانش آموزان معرفی می کنند تا آن ها بتوانند خود را با دانشی که در آزمون های مرکزی نیاز دارند، تطبیق دهند. تحت چنین اصلاحاتی، عمل تدریس از یک فعالیت روشنفکرانه تبدیل به توزیع کردن بسته های اطلاعاتی ای شده است که از یک سطح بالاتر بوروکراسی فرستاده شده اند. و نقش دانش آموزان به عنوان مشارکت کننده در گفتمان کلاس و به عنوان موجودات متفکری که داستان های شخصی و تجربیات زندگی شان را به کلاس درس آورده اند، تبدیل به گفتمان سکوت یا محدود به "پوشش دادن "یک برنامه ی کلی شده است که آهنگ پیشروی اش نیز توسط منطقه تعیین شده و برای همه ی مدارس یکسان است.(مک نیت،2006 ص4).
دخالت دولت در زندگی معلمان از طریق حسابرسی و نظارت
19. در دهه ی گذشته دولت به گونه ای در زندگی دانش آموزان و معلمان دخالت کرده است که در طول تاریخ بی سابقه بوده است. معلمان به طور فزاینده ای توسط مدیران منطقه ای و مدارس وادار می شوند که تمرکز خود را به جای تدریس برای فهماندن بر بالا بردن نمرات آزمون معطوف کنند. در مدارس منطقه ی روچستر (در نیویورک)، معلمان دبیرستان گزارش می کنند که آن ها تحت فشار قرار گرفته اند که مطابق با آزمون تدریس کنند. معلمان ریاضی کلاس ششم، از اداره ی مرکزی دروس و حل مسایلی را دریافت می کنند که باید سه روز از پنج روز مدرسه جهت آماده سازی دانش آموزان برای آزمون ریاضی استاندارد شده، آن ها را مورد استفاده قرار دهند. معلمان ابتدایی اظهار می کنند که آن ها باید بیش از یک ماه از وقت کلاس را جهت آماده سازیِ دانش آموزان برای آزمون هنرهای زبان انگلیسی، اختصاص می دهند که این امر ملزوم حذف بقیه موضوعات درسی به جز هنرهای زبان است. در ماساچوست، نمرات دانش آموزان در سالن مدارس در جلوی در اتاق معلمان در معرض نمایش گذاشته می شوند، در سراسر کشور مهارت معلمان از آنان گرفته شده است چرا که وادار به اجرای برنامه ی درسی ای شده اند که توسط دیگران تدوین شده است.
20. بنابراین، پرسش این است که : چگونه است که محافظه کاران اجتماعی که به طور سنتی ظاهرا خواستار دخالت کمتر دولت در زندگی افراد می شدند، " دست برداشتن دولت از سر مردم" کنترل دولت بر معلمان و دانش آموزان را افزایش داده اند؟
به منظور پاسخ به این معما، بری، اسبرن و رز در مقدمه شان بر: فوکو و منطق سیاسی: لیبرالیسم، نئولیبرالیسم و عقلانیت دولت (1995) به خوبی نقش در حال تغییر سازمان های دولتی(مانند وزارت آموزش و پرورش) و نیمه دولتی(مانند کنفرانس ملی آموزش) را شرح داده اند. بری و همکاران می نویسند که: نئولیبرالیسم به طور متناقضی در کنار انتقاد از نتایج کشنده ی "دخالت دولت" در زندگی افراد، با همه ی وجود به وجود آمدن و به کارگیریِ شکل های سازمانی و روش های فنی ای را سبب شده است که به منظور گسترش یک نوع آزادی اقتصادی لازم اند که ممکن است در شکل های استقلال، انتخاب و تعهد شخصی تبلور پیدا کند (بری و همکاران،ص10).
وزارت آموزش و پرورش به طور فزاینده ای در زندگی معلمان و مربیان آن ها دخالت می کند. بری می نویسد که آن ها از طریق "حسابرسی و نظارت" سامان دهی (تنظیم) معلمان را بر عهده می گیرند (بری و همکاران11ص).
سامان دهی از طریق ابزارهای تکنیکی مانند استاندارد ها، آزمون ها و اندازه گیری هایی که "تکنیک های اتصال هدایت به سمت روابط خاص با موضوعات مورد علاقه ی حکومت" و نیز "اتصال دوباره به شیوه ای کارآمد و تحقیقات در مورد تمرین قدرت در " سطح مولکولی" (در مدارس) با استراتژی های برنامه در سطح یکپارچه" از آن جمله اند(بری و همکاران،ص13). همچنین در آزمون های استاندارد شده و استاندارد های اجرایی سازمان آموزش و پرورش این امر منعکس شده است که :
مقامات دولتی در پی آن هستند که شکل هایی از تخصص را به کار گیرند که با داشتن یک فاصله از جامعه بر آن نظارت کنند، بی آن که به شکل های مستقیم سرکوب یا دخالت متوسل شوند. از این نظر، نئولیبرالیسم کمتر از آن که نوعی عقب نشینی در مقابل "دخالت" دولتی باشد، نوعی رونوشت از تکنیک ها و شکل هایی از تخصص است که برای اعمال دولت مورد نیاز است(بری و همکاران،ص4).
سازمان های دولتی و نیمه دولتی تلاش کنند تسلط خود را نگه دارند اما به جای این که دقیقا آن چه باید انجام شود را مشخص کنند، نیازها و استانداردها را آن چنان معرفی می کنند که منطقی و غیر قابل بحث به نظر می رسند و در مرحله ی اجرایی نیز گستره ی محدودی را برای آن ها در نظر می گیرند.
این امر باعث می شود که بازیگران اجتماع، از جمله معلمان، به اشتباه احساس آزادی و انتخاب می کنند. همان گونه که رز می نویسد،" مؤسسات سیاسی رسمی "از یک حد فاصل حکومت می کنند و " این بازیگران را به عنوان افرادی که دارای مسئولیت، استقلال و انتخاب هستند درک می کند و تلاش می کند با شکل دهی و بهره گیری از آزادی آن ها، بر آن ها اعمال نفوذ کند " . (رز،1995، ص54-53).
21. دولت های نئولیبرالی با استفاده از استاندارد ها، ارزیابی ها و پاسخ گویی در پی آن هستند که نوعی از تفکر خاص در مربیان ( مدرسان ) به وجود آورند، آن نوع تفکری که در آن آموزش به عنوان راه کاری برای تربیت افراد برای تبدیل آنان به مولدان اقتصادی عمل می کند. آموزش از جهت داشتن نقش در شکل دهی شهرودان، زیبا شناسی، اخلاق مدار و سیاسی دیگر ارزشی ندارد، بلکه هدف این است که آن نوع دانشی ارتقا یابد که در بهره وری اقتصادی مشارکت دارد و دانش آموزانی تربیت می کند که مولد و مطیع هستند. بلک مور برای جمع بندی آورده است که "سیاست آموزشی از توجه به درونداد و فرایند آموزشی به بُرونداد و نتیجه تغییر پیدا کرده است؛ یعنی از مقوله ی آزاد اندیشی به مقولات شغلی، از ارزش درونی آموزش به ارزش ابزاریِ آن و از اندازه گیری های موفقیت آن از لحاظ کیفی به اندازه گیری های کمی " (2000،ص34)
22. باید در مقابل نئولیبرالیسم و حرکت به سمت پاسخ گو کردن دانش آموزان و معلمان در راستای آزمون های استاندارد شده، انتقاد و مقاومت کرد. بوردیو در کتاب کارهای مقاومت: در برابر استبداد بازار (1998) ما را تشویق می کند که در مقابل منطق نئولیبرالیستی مقاومت کنیم:
ما در همه جا و در تمام طول روز این گفتمان را می شنویم و این همان چیزی است که آن را تبدیل به گفتمان غالب می کند. گفتمانی که هیچ دیدگاه مخالفی ندارد و موفق شده خود را به عنوان گفتمانی بی بدیل و بدیهی عرضه کند. در نتیجه این حضور همه جانبه است که این گفتمان بدیهی و مسلم تصور می شود. این امر نتیجه ی یک کار تلقینی نمادین است که در آن از یک طرف روزنامه نگاران و شهروندان عادی به صورت منفعل شرکت دارند و از طرف دیگر که مهم ترین جنبه است، تعدادی اندیشمند به صورت فعال مشارکت دارند.
بوردیو یاد آوری می کند که جایگزینی برای اندیشه ی نئولیبرالیستی وجود دارد و باید از جهان محتمل و سیستم آموزشی ای دفاع کنیم که در آن بر چیزی بیشتر از کار آمدیِ اقتصادی تأ کید می شود.

منابع:


Barry, A; Osborne, T. and Rose, N. (1996) Foucault and Political Reason: Liberalism, Neo-liberalism, and Rationalities of Government (Chicago: University of Chicago Press).
Bourdieu, P. (1998) Acts of Resistance: Against the Tyranny of the Market (New York: The New Press).
Bourdieu, P. (1999) The Weight of the World: Social Suffering in Contemporary Society. Stanford: Stanford University Press.
Education Week, (Feb. 14, 1996) p. 17.
Fones-Wolf, E. (1994) Selling Free Enterprise: The Business Assault on Labor and Liberalism 1945-1960. Urbana: University of Illinois.
Harvey, D. (2000) Spaces of Hope. Berkeley: University of California Press.
Hursh, D. (2000) "Social Studies within the Neo-Liberal State: The Commodification of Knowledge and the End of Imagination." Theory and Research in Social Education.
Hursh, D. and Ross, E. W. (2000) Democratic Social Studies: Social Studies for Social Change. New York: Falmer Press.
Marx, K. and Engels, F. (1952 ed.) Manifesto of the Communist Party. Moscow.
McNeil, L. (2000) Contradictions of School Reform: Educational Costs of Standardized Testing. New York: Routledge.
Mills, R. (2000, May 12) Meeting with author.
Miner, B. (1999/2000, Winter) "Testing: Full Speed Ahead." Rethinking Schools, 14(2), 3, 8-10.
Parenti, C. (1999) "Atlas Finally Shrugged: Us Against Them in the Me Decade." The Baffler, 13, 108-120.
Patten, G. (October, 1999) Presentation to the New York Association of Colleges of Teacher Education Conference. Albany, N.Y.
Peters, M. (1994) "Individualism and Community: Education and the Politics of Difference." Discourse, 14(2).
Puiggros, A. (1999) Neoliberalism and Education in Latin America. Boulder, Co.: Westview.
Rose, N. (1996) "Governing 'Advanced' Liberal Democracies," in Barry, A, Osborne, T. and Rose, N. (Eds.) Foucault and Political Reason: Liberalism, Neo-liberalism, and Rationalities of Government (Chicago: University of Chicago Press).
Smith, N. (n.d.) Standards Mean Business. National Alliance of Business.
"State Plans System for Grading Schools." (2000, February 10) Albany Union
Vilas, C. (1996) "Neoliberal Social Policy: Managing Poverty (Somehow)." NACLA Report on the America, 29(2), pp. 16-21.
مرجع:
Cultural Logic, ISSN 1097-3087, Volume 4, Number 1, Fall, 2000.




۱۳۸۹ خرداد ۳۱, دوشنبه

بررسی موردی«حزب بلشویک»


نقد با تحقيق ممكن است
نه با تكيه بر روايت هاي رسمي
بررسی موردی «حزب بلشویک»


ضرورت نقد به گذشته ی چپ جهان و ايران- قسمت چهارم
مزدک چهرازی

يكي از پايه هاي نقد علمي تكيه بر تحقيقات علمي است .علمي به اين معنا كه با تقسيم بندي علوم به مطالعه ي اسناد، آمارها، مطالعات و مصاحبه هاي كتبي و شفاهي بپردازيم .نتيجه ي پرداختن به اين مجموعه ها مي تواند از خلال مبهم ترين فضا ها نتايج عيني و واقعي را به ما نشان دهند. علم اقتصاد سياسي، علم تاريخ، علم جغرافيا و ... همه گي با هم در ارتباط هستند. اين علوم با كمك علوم ديگر كامل تر و پر بارترند. مثلا براي بررسي يك صورت بندي اقتصادي با استفاده از شواهد و اسناد تاريخي مي توان به عملكرد نيروهاي اجتماعي و سياسي آن دوران پرداخت. از بررسي مجموعه ي اين عملكردها تاثير گذاري و تاثير پذيري آن نيروها بر صورت بندي مورد نظر بيرون مي آيد. يا با كمك علم جغرافيا مي توان ويژگي هاي اقليمي اقوام، ملت ها و حتا حكومت ها را ريشه يابي كرد. از همين ريشه يابي مي توان به تحليل طبقاتي و بررسي نوع و دليل فعاليت هايشان دست يافت. اين ها درست همان روش هايي است كه ماركس و انگلس و در مطالعات سرلوحه ي كار خود قرار داده بودند. آن ها نزديك به 50 سال با اين روش ها كار كرده و بر اساس آن ها به پايه ريزي نظامي "تئوريك-پراتيك" دست زدند : آن چيزي كه ماركس آن را "پراكسيس" مي خواند . پايه ی پراكسيس بر نقد قرار داشت و نقد بر روش هاي تحقيقي و تحليلي استوار است.

آن چه در تحقيقات ماركس و انگلس و البته لنين به چشم مي خورد تكيه بر آمارها و ارقام است. براي مثال انگلس در نگارش "وضعيت طبقه كارگر انگلستان" ، ماركس در نگارش كتاب هاي "سرمايه" و "گروندريسه" و لنين در تدوين كتاب "رشد و توسعه سرمايه داري در روسيه" از آمارهاي اقتصادي و سرشماري ها كمك هاي مهمي گرفته اند. آمارها نتايج خلاصه شده ي مهمي از تعداد نفوس، ميزان توليد و توزيع، ميزان انباشت ثروت هاي اجتماعي، درجه ي نفوذ احزاب و سازمان هاي سياسي، درصد رشد يا كاهش نيروهاي توليدي و . . . هستند . عموما آمار ها را مي توان موارد تحقيقاتي خوبي دانست . در مورد علوم نيز مي توان به علم جامعه شناسي اشاره كرد كه بر آمارها تكيه دارد. يعني با تكيه بر تقسيم بندي هاي جامعه شناسي مانند طبقات، لايه ها و اقشار اجتماعي به آمارهاي گوناگون در هر مورد مي پردازد و از درون آن ها نتيجه گيري هاي خود را تنظيم مي نمايد .
نقد علمي جنبش كارگري جهاني و روند مبارزه ي كمونيست ها در 162 سال گذشته (يعني از سال 1848م. سال نگارش مانيفست كمونيست تا كنون) يكي از آن مواردي است كه دستخوشِ پس رفت هاي عميقي گرديده است. تغييرات مهمي كه در اتحاد شوروي رخ داد باعث شد تا نظام حاكم در اين كشور علي رغم فاصله عميقي كه با سوسياليسم واقعي داشت به عنوان تنها مدل سوسياليسم معرفي شود. پس رفت از اين جا آغاز شد كه نظام حاكم در شوروي علاوه بر سلطه بر طبقه ی كارگر و فعالان كارگري اين كشور و اِعمال شكلي جديد از استثمار و انباشت سرمايه به تحريف تاريخ جنبش كارگري اين كشور و جهان دست زد. يعني به نوعي تاريخ نگاريِ رسمي و ايدئولوژيك دست زده شده بود. اين تاريخ نگاري از دريچه اي تعريف شده و خاص صورت مي پذيرفت و منافع يك طبقه ی حكومتگر را در برداشت و آن را به عنوان تاريخ به خوانندگان و مبارزين عرضه مي كرد. بنا بر اين وقايع يا شخصيت هاي تاريخي از اين ديدگاه كاملا با نوع واقعي خود متفاوت بودند : لنين، تروتسكي، بوخارين، كولونتاي، سلطان زاده، استالين و . . . همه از اين دريچه تعريف و توصيف مي شدند. رخدادهاي سياسي و اقتصادي همه از اين ديدگاه و به شكلي تحريف آميز معرفي مي شدند :
1- در جهت تاييد و ستايش مطلق يا تخريب كامل شخصيت ها و رخدادها هستند .
2-تمامي تحليل ها فاقد هر گونه نگرش "نقادانه" هستند .
در اين وادي صدها كتاب و مقاله به رشته ي تحرير درآمد كه تاريخ، فلسفه، اقتصاد سياسي و علوم سياسي را در بر مي گرفت. كتاب تاريخ حزب كمونيست اتحاد شوروي يكي از اصلي ترين منابعي بود كه توسط گروه نويسندگان و مورخين شوروي (در ابتدا زير نظر استالين و بعد از او هم توسط انستيتوي تاريخ حزب كمونيست شوروي) نوشته شد. اين كتاب بعدا توسط "هدايت حاتمي" ، "شمس الدين بديع تبريزي" و"علي گلاويژ" ترجمه و توسط حزب توده ايران چاپ گرديد. كتاب مذکور يكي از منابعي بود كه به بهانه ی بررسي تاريخ حزب كمونيست شوروي به معرفي جنبش كارگري روسيه، انقلاب اكتبر، مبارزات بلشويك ها، دولت شوروي و حتا كمونيسم مي پرداخت. اين معرفي در جهت سياست هاي دولت و حزب مسلط اين كشور بود و از اين "تاريخ" تنها يك تاريخ پر ستايش و افتخار آميز كه مشغول نبرد دائمي با توطئه گران و منحرفين است معرفی می شد. با همين روش صدها كتاب و مقاله نيز به فارسي ترجمه و بعدها از روي آن ها كتاب هايي به فارسي نوشته شد. همه ي اين ها در مجموع تبديل به يك تعريف از حزب بلشويك- انقلاب اكتبر و شوروي شد. اين تعريف و ديدگاه نه تنها مورد استفاده ي چپ هاي طرفدار شوروي ( و در راس آن ها حزب توده) بلكه همه ي چپ هايي كه شوروي را رد مي كردند و يا به نقد مي كشيدند قرار گرفت. براي مثال مي توان از كتاب هاي "تاريخ مختصر حزب كمونيست شوروي" (اثر استالين) ، "اصول مقدماتي فلسفه" (اثر ژرژ پليتسر از چپ هاي عضو حزب كمونيست فرانسه)، كتب مختلف درس اقتصاد سياسي از جمله نيكيتين و ليتينيف و انستيتوي ماركسيسم لنينيسم اتحاد شوروي و . . . نام برد. از اين فراتر تعاريف و ديدگاه هاي رسمي – ايدئولوژيك حتا مورد استفاده دشمنان ماركسيسم نيز قرار گرفت (كتاب "درس هايي از ماركسيسم" در 3 جلد اثر جلال الدين فارسي نمونه ي ايراني آن است). در يك كلام هم فعالين جنبش چپ و هم دشمنان آن دركي كاملا غير واقعي و وارونه از مفاهيم و آموزه هاي ماركسيستي داشتند.
در اين بين منتقدان چپ اتحاد شوروي از قبيل كمونيست هاي مستقل، تروتسكيست ها كتاب ها و جزواتي به رشته تحرير در آوردند كه علي رغم برخي اشكالات و خطا ها حاوي مضمون هايي است كه خوانندگان و علاقمندان را تا حدودي از فضاي وارونه نگريِ رسمي دور مي كند. مشكل اصلي در ايران از آن جايي است كه منابع ترجمه شده به زبان فارسي بسيار محدود است و علاقه مندان و مبارزين براي دست يابي به تاريخ واقعي يا ديدگاه هاي مستقل جهت دستيابي به نقد علمي دچار مشكلات زيادي هستند. در ايران تنها انتشار برخي كتب توانسته تا حدودي نيازهاي فعالان و علاقه مندان را ارضا نمايد كه آن هم كافي نيست. ما در اين جا و با توجه به مثال تاريخ جنبش كارگري و مسئله شوروي به برخي از اين كتب ترجمه شده اشاره مي كنيم :
1- "تاريخ روسيه شوروي" نوشته ا. اچ. كار (مورخ چپگراي مستقل انگليسي) ترجمه نجف دريابندري انتشارت زنده رود - 3 جلد
2- "مبارزات طبقاتي در شوروي" نوشته شارل بتلهايم ( اقتصاددان ماركسيست فرانسوي) ترجمه خسرو مردم دوست (جلدهاي اول و دوم) ودكتر ناصر فكوهي (جلد سوم در دو كتاب و يك موخره با نام سال هاي گورباچف) انتشارات پژواك و نشر قطره
3- "سرمايه داري انحصاري دولتي" نوشته پل بوكارا ترجمه محمود رها انتشارات پيمان
4- "ماهيت روابط توليدي در اتحاد شوروي" نوشته پل سوييزي(اقتصاددان ماركسيست مستقل آمريكايي و سردبير نشريه نيو لفت ريويو) و پل شاواس ترجمه ر. مقدم انتشارات پژواك
5- "واپسين نامه هاي لنين" نوشته لنين (آخرين نامه هاي لنين به كنگره و كميته مركزي حزب كمونيست شوروي) ترجمه سيروس ايزدي
6- "پيامبر مسلح-بي سلاح-مطرود" (زندگي نامه لئون تروتسكي) نوشته ايزاك دويچر ترجمه هوشنگ وزيري انتشارات خوارزمي – 3 جلد
7- "تاريخ انقلاب روسيه" نوشته لئون تروتسكي ترجمه حسين باستاني انتشارات فانوسا و انتشارات نيلوفر
8- "چند ديدگاه درباره شوروي" مجموعه ي مقالات از پل سوييزي ، رودلف بارو ،ژورس مدودوف ، برنارد شاوانس و . . . ترجمه علي مازندراني انتشارات آگاه
اين در حالي است كه هنوز منابع فكري و درك بسياري از سازمان ها و احزاب چپ همان درك كتاب های درسيِ شوروي است. اين منابع توسط حزب توده ايران به بقيه جريانات از قبيل "سازمان انقلابي حزب توده" ( "حزب رنجبران" بعدي) ، "سازمان چريك هاي فدايي خلق ايران" (وگرايشات انشعابي آن) ، "سازمان طوفان" ("حزب كار" بعدي) و "سازمان پيكار براي آزادي طبقه كارگر" منتقل گرديده و توسط آن ها بارها و بارها در اشكال مختلف تبليغ گرديده اند. حتا برخي اوقات اين بينش ها (مخصوصا در مورد انقلاب اكتبر) در جرياناتي كه دركي كاملا انتقادي ( و حتا كاملا غير شوروي گرايانه از ماركسيسم) دارند نيز ديده مي شود. براي مثال مي توان به دشمني ساديستيك و متعصبانه با تروتسكي و گرايشات طرفدار تروتسكي اشاره كرد كه يادگار حزب توده است و به بقيه ی نيروها هم منتقل شده است. در حالي كه تروتسكي به عنوان يك مبارز كمونيست بايستي به صورت علمي در بوته نقد قرار گيرد ( به عنوان نمونه نگاه کنید به مقاله ي تاثير كائوتسكي بر لوكزامبورگ، لنين و تروتسكي نوشته حسن وارش در كتاب عليه كار مزدي شماره 2).
براي مشخص تر شدن موضوع و پرداختن به شيوه ي تحقيقي و علمي به مثال مشخصي مي پردازيم. ما حزب بلشويك را به عنوان نمونه مي آوريم. اين حزب نه بايستي به عنوان صحيح ترين معيار سازمان انقلابي مطرح گردد و نه به عنوان منفور ترين تشكيلات ضد آزادي.
در حالت اول تاريخ نگاري رسمي مي كوشد تا تاريخ اين حزب را با عملكردي توام با افتخار و بدون اشتباه و تاييد مطلق مطرح نمايد. از كليه ي عقب نشيني ها و درك هاي غلط درون آن چشم پوشي كند. برخي از راويان چنين بينشي سعي دارند تا با تقليد از آن راهش را ادامه دهند غافل از آن كه به كاريكاتور مضحكي از حزب تبديل مي گردند.
حال اگر بخواهيم به مقوله اي مانند حزب بلشويك بپردازيم بايستي از روايت ها و دريچه هاي گوناگون تاريخي آن را بررسي كرده و نتيجه ي نهايي را بگيريم. از طرفي آمار و ارقام نيز در اين جا حرف مهمي براي گفتن دارند. خاطرات فعالان اين حزب از جمله منابع مهمي هستند كه در روشن شدن فضاي فعاليت و جهت گيري هاي بلشويك ها كمك مي نمايد. مطالعه ي بستر اقتصادي و فرهنگي ای كه حزب بلشويك در آن شكل گرفته نيز مي تواند در تحليل برخوردهاي اين حزب كمك هاي شاياني به ما بكند.
پيش از هر چيز ما بايد بدانيم مقولات هيچ وقت يك كليت مطلق نيستند، بلكه از اجزايي تشكيل شده كه با هم ديگر در تضاد به سر مي برند. حركت اين مقولات ناشي از تضاد اجزاي آن ها است. شايان ذكر است نبايست نقش نيروهاي خارجي كه بر مقوله ي مورد نظر وارد مي شوند را ناديده بگيريم. بنابر اين بايد اين جزييات را شناسايي و عملكرد آن ها را با در نظر گرفتن دلايل مادي (به طور عام) و طبقاتي (به طور خاص) بررسي نمود. سپس با كاوش در رابطه ي اين جزييات با همديگر و عملكرد كلي آن ها به تحليل آن مقوله دست زد.
به مثال حزب بلشويك بر مي گرديم :
1- سال هاي آغاز
خود حزب سال هاي پر فراز و نشيبي را پشت سر گذاشته بود. دوران آغازين فعاليتش با دستگيري شركت كنندگان در اولين كنگره اش (سال1898 ميلادي) شروع شد. شكل گيري نشريه ي "پراودا" (حقيقت) و كنگره دوم و سوم كه از آن دو گرايش اصلي بيرون آمد. اين گرايشات كه بلشويك و منشويك خوانده مي شدند در حقيقت بازتاب دو گرايش اصلي در جنبش كارگري و سوسيال دموكراتيك بين المللي بودند با اين ويژگي كه بلشويك ها در مورد مسئله ي تشكيلات و عضويت ديدگاه هاي جديدي داشتند. هم بلشويك ها و هم منشويك ها به شدت تحت تاثير تئوري هاي سياسي و اقتصادي بين الملل دوم بودند و هم زمان هم به نوعي از اختلافات دو گرايش راديكال تر و رفرميستي درون آن جداگانه پيروي مي كردند. اين درك در سال هاي آتي پخته تر شد و تفاوت هاي مهمي با قبل پيدا كرد. از آن جمله بررسي 3 مقاله لنين با نام " فاجعه قريب الوقوع و راه جلوگيري ازآن" (1917م.) ، "درباره ماليات جنسي" (1921م.) و "درباره انقلاب ما" (1923م.) به روشني نشان مي دهد كه فعاليت در شرايط عيني و برخورد با مشكلات چه تغييراتي در درك لنين از اقتصاد ايجاد كرده است. حزب از سال 1912م. با نام حزب سوسيال دموكرات كارگري روسيه- بلشويك اعلام موجوديت كرد و فعاليتش را تحت تاثير شرايط عيني و مادي روسيه و البته جهان ادامه داد. در طول اين سال ها مراحل مختلفي از رشد، ركود فعاليت در شيوه كار را تجربه كرد.
2- گرايشات و فراكسيون هاي درون حزب
حزب بلشويك نيز از گرايشات مختلفي تشكيل شده بود كه با همديگر داراي اختلاف نظر بودند. اما هدف نهايي آن ها در مرام نامه ی حزب تبيين مي شد. ويژگي حزب بلشويك و شخص لنين در اين بود كه به "مبارزه تئوريك" بسيار بها مي دادند و گرايشات دروني حزب و همچنين برخورد آن با ديگر گرايشات و احزاب از دالان مبارزه ی تئوريك عبور مي كرد. لنين در برخورد با نارودنيك ها (خلق گرايان)، ماركسيست هاي علني، اكونوميست ها، منشويك ها و گرايشات درون حزب كتاب ها و مقالات تاثير گذار فراواني به رشته تحرير درآورد كه اساس آن ها نقد جريان مورد نظرش بود. شارل بتلهايم معتقد است حزب هميشه يك گام عقب تر از لنين بود و شيوه ي اقناعي و پيكار تئوريك او بود كه در مراحل حساس تعيين كننده محسوب مي گرديد. در هنگام موضع گيري بر سر شركت در انتخابات مجلس دوما در سال 1907م. ، 3 گرايش در درون حزب وجود داشت. برخورد نهايي حزب با مسئله انتخابات و فرستادن طيفي از فعالان حزبي به درون دوما نتيجه ي مبارزه ي نظري اين 3 گرايش بود :
1- "انحلال طلبان" كه خواستار انحلال كليه ی سازمان هاي مخفي حزبي و ورود به عرصه ي علني مبارزه بودند.
2-"اتزويست" ها يا فرا خوانندگان كه خواستار فراخواندن كانديداهاي بلشويك از انتخابات و انتخاب همان شيوه ي مخفي بودند.
3-"پراواديست" ها يا گرايشي كه در روزنامه ي پراودا جمع بودند (كه لنين در راس آن ها قرار داشت) و خواستار تلفيق كار مخفي با كار علني بودند. آن ها اعتقاد داشتند در عين داشتن تشكيلات مخفي بايد از اين فرصت طلايي با شركت در انتخابات و فرستادن نماينده به دوما استفاده كرد.
مبارزه نظري پراواديست ها با 2 گرايش ديگر باني پيروزي آن ها و راي مثبت كميته مركزي در مسئله دوما بود. اين نمونه اي از تضاد هاي دروني حزب بلشويك است كه سال ها بعد به اشكال ديگري خود را نشان داد. ما در دوران شكل گيري قيام و پس از آن يعني بين كنگره هاي هشتم تا دهم حزب، فراكسيون ها و گرايشات مختلفي در درون حزب شكل گرفت كه در طيف هاي مختلف جاي مي گرفتند (راست ، چپ طرفدار سرمايه داري دولتي، چپ كارگري). گرايشاتي كه بارها در برابر لنين ايستادند اما همچنان بخشي از بدنه ی حزب به شمار مي آمدند. استالين و زينويف و كامنف رهبري اپوزيسيون اعلام نشده راست در درون كميته مركزي بودند كه بر سر مسئله ی مليت ها و تجارت خارجي در برابر لنين ايستادند و از غير اخلاقي ترين روش ها براي رسيدن به هدف خود استفاده كردند .
3- سياست حزب در قبال كارگران و دهقانان
سياست اين حزب در قبال كارگران و دهقانان يكي از آن مواردي است كه به شكل رسمي چيز ديگري نشان داده شده كه حاكي از رهبري حزب بر طبقه ي كارگر و دهقانان بي زمين در روستاها است اما واقعيت بسيار متفاوت با اين درك ساده گرايانه است. با قاطعيت مي توان گفت حزب بلشويك راديكال ترين حزب روسيه در زمينه ي جنبش كارگري بود. اما از سوي ديگر تاثيرات مهمي از لحاظ نظري از سوي بين الملل دوم بر تفكر رهبران آن حاكم بود كه مهم ترينِ آن ها 1- مسئله دولت 2- مسئله درك از سوسياليسم بود. به طور مشخص انديشه هاي كارل كائوتسكي رهبر شناخته شده ي بين الملل بر احزاب عضو اين تشكيلات جهاني حاكم بود. اما حزب اين شانس را داشت كه در طول سال هاي 1917 تا 1924م. درگير با چم و خم هاي جنبش كارگري در روسيه گردد و به نوعي گسست از اين انديشه ها برسد. اين گسست را در برخي از آثار متاخر لنين و در ديدگاه هاي جناح اپوزيسيون كارگري حزب مي توان ديد. بنا بر اين حزب بلشويك يك سير تاريخي از اين درك و گسست بخشي ازآن را طي كرده كه به قوت مي توان گفت درك راست و ناسيوناليستي موسوم به "روسيه ی بزرگ" بخشي از قسمت گسست نيافته ي آن است. پيش از انقلاب حزب به دفاع بي چون وچرا از طرح كنترل كارگري بر توليد كه از سوي كميته هاي كارخانه ارائه گرديده بود پرداخت اما پس از انقلاب عملا از آن دور شد و رو به سوي سنديكاها آورد. حتا بر سر شيوه ي كار سنديكاها در درون كنگره و كميته مركزي اختلاف نظر وجود داشت و خود باعث شكل گيري گرايشات مختلفي گرديد. حزب بلشويك بر اساس اسناد منتشره در آغاز قيام 300 هزار عضو داشت و بخش قابل توجهي از آن ها كارگران كارخانه ها در شهر ها بودند. درست در همين زمان تعداد كارگران شهر ها 3 ميليون نفر بود. اين جمعيت هوادار نيروهاي راديكال انقلابي بودند و بخش وسيعي از آن ها در كميته هاي كارخانه سازماندهي گرديده بودند. كميته هاي كارخانه در ماه هاي فوريه تا اكتبر 84.3% كارگران پطروگراد را در خود جای داده بودند و اين خود نقطه قوتي براي بلشويك ها بود. اين همان نقطه اي است كه حزب براي شروع قيام از آن استفاده كرد. لنين با اشراف به چنين موضوعي خواستار شروع قيام در روز 25 اكتبر بود. در تاريخ نگاري رسمي اصلا نامي از كميته ها و استناد به جمعيت كارگري روسيه و ارتباط آن با تشكل هاي راديكال كارگري نمي كنند. حزب از سال 1918 به بعد دقيقا سياست تقويت سنديكاها را در پي گرفت. لنين به شدت بر استقلال سنديكاها پاي مي فشرد و تا آنجا پيش رفت كه سنديكاها بايد مستقل از دولت بوده و از كارگران در برابر آن دفاع كنند! اما در مورد مسئله ی دهقانان، بر خلاف ادعاي تاريخ نگاريِ رسمي، بلشويك ها در نفوذ ميان دهقانان بسيار ضعيف بودند. زيرا سازمان هاي دهقانيِ قوي ای نداشتند. البته رهبران حزب مخصوصا لنين بر اتحاد ميان كارگران و دهقانان تكيه بسيار داشتند اما هرگز نتوانستند در جلب دهقانان به سوي سوسياليسم موفق باشند. در انتخابات كنگره اول و ودوم شورا هاي سراسري در روسيه، اكثريت نمايندگان "سوسياليست انقلابي" ها بودند. اين امر فقط با راي دهقانان و به دليل پايگاه قوي اين حزب در ميان دهقانان ممكن گرديده بود. اين حزب با استفاده از روشنفكرانِ درون روستاها توانسته بود پايگاه توده اي محكمي را براي خود ايجاد كند. در آستانه ی قيام تعداد 1169 شورش دهقاني در سراسر روسيه رخ داده بود كه هيچ كدام خصلت سوسياليستي نداشت بلكه دموكراتيك و منطقه اي بودند. ولي تاريخ نگاري رسمي با وارونه نشان دادن حقيقيت سعي مي كند تا از حزب يك سازمان كاملا هژمونيست و قدرتمند بين همه توده ها بسازد و نتيجه گيري هاي مطلوب بعدي خود را بكند.
4-سياست بين المللي حزب
سياست حزب بر اساس عضويت آن در بين الملل دوم تعريف مي گردد :
1- يك حزب انترناسيوناليست است
2-از مبارزات كارگران امپراتوري روسيه، اروپا، آسيا و آمريكا پشتيباني و دفاع مي كند
3-از مبارزات آزادي بخش و ضد استعماري كشورهاي پيشاسرمايه داري مخصوصا در آسيا دفاع و پشتيباني مي نمود. بخش عمده سمت گيري هاي داخلي و بين المللي اين جريان نيز به شرايط مادي جامعه روسيه و تحولات نظام سرمايه داري جهاني بر مي گشت. اين تحولات باعث می شد تا تغييراتي در سياست هاي حزب به وجود آيد. دقيقا مي توانيم به برخورد شوروي با مسايل جهاني اشاره كنيم كه به فروكش كردن افق انقلاب كارگري در اروپا و يا رشد و فروكش كردن جنبش آزادي بخش و ضد استعماري آسيا بر مي گردد. اين تغييرات را درمورد جنبش انقلابي گيلان و يا حزب كمونيست آلمان مي توان ديد .
نتيجه گيري
ازاين توضيحات مي توان به اين نتيجه گيري رسيد كه حزب بلشويك را نمي توان حزبي هميشه پيروز و سرفراز دانست و به همان اندازه نيز علمي نيست كه آن را حزبي خشن، ضد دموكراتيك و ويران گر ارزيابي كنيم. حزب بلشويك را باید مانند همه ي مقولات عيني بر اساس موضع گيري ها و با معيار طبقاتي و تحليل دروني اش مورد بررسي قرارداد. در حقيقت تحقيق علمي و استناد به اسناد و مدارك و آمارها است كه ما را در طرح يك نقد علمي كمك مي نمايد. بزرگترين خيز براي نقد علمي همانا گسستن از تعاريف رسمي، ايدئولوژيك و پيش داوري است.

۱۳۸۹ خرداد ۲۷, پنجشنبه

خطاب به همه ي آموزگاران


خطاب به همه ي آموزگاران
درخواست كميسارياي آموزش خلق روسيه






آناتول. و. لوناچارسكي
برگردانِ: پیمان فاضلی

توضیح وبلاگ: ما قصد داریم با توجه به روالی که برای این وبلاگ در نظر گرفته ایم بر انتشار مقالاتی انتقادی در زمینه های مختلف متمرکز بشویم. یکی از این موارد که از نظر ما در شرایط کنونی اهمیت تعیین کننده ای دارد مقوله ی "آموزش" است. مقالات مختلفی را در این زمینه در آینده منتشر خواهیم کرد و برخی از این مطالب همچون مطلبی که اکنون ارائه می شود در چارچوب یک رجوع تاریخی می گنجند که برای نقد و بررسی و بازبینیِ راهگشای مسائل امروزمان ضروری هستند. از همه ی علاقه مندان تقاضا داریم در این زمینه ما را یاری دهند.

رُفقا:
از چند دهه ی گذشته برگزیده ترین روشنفکران در خدمت مردم بوده، و به این خدمت افتخار می كرده اند.
به نظر می رسيد در ورای ِ آموزش، بیدارباش ِ دانش درمیان توده ها یکی از بزرگترین مسائل آن است.
به علاوه برترين نمايندگان روشنفکري خود را به عنوان نابغه هایی منتخب و حاملان فرهنگی برتر در نظر نمی گرفتند؛ که فرا خوانده شده باشند تا از انجيل، فرامين از پيش آماده شده اي را براي بربرها موعظه كنند.
کاملن در نقطه ی مقابل، توده ی برخاسته همگی در پی انگیزشی خلاق، استقلالی دیرينه و خلق دنیای ِ اجتماعی، اخلاقی و هنری ِ جدید بودند.
در فرایندی کامل که میل غریزی سودجویی به واسطه ی عدالت، به یک آگاهی انقلابی و فعالیت داغ اجتماعی تغییر شکل یافته بود، در واقع نقش تحصیل کرده ها در روشنگری مردم کم نبود. در فوریه ی 1917، مردم همچنان که نیمه هشیار بودند و ضرورتن به سرنگونی سرير پادشاهي فاسد اصرار می ورزيدند، و سپس متوقف شدند- مثل یک غول نیمه بینا - نمی دانستند که از آن پس چه باید کرد.
توده ی مردم سرنوشت و پیروزیش را به مبارزان راستین انقلاب و به گروه بزرگی از سرشناس ترین افراد در جهان انقلابی سپرد. اما در میان این نماینده های واقعی طیف روشنفکری، دو ایده برجسته شد: اول، ضرورت جنگ مداوم و دوم، ضرورت یک مصالحه ی اجتماعی با بورژوازی ِ موجود.
هر دوی اين ایده ها از مردم نبودند اما این توده ها بودند که پيروز گشتند . با این وجود هنوز خطر ضعیفی وجود داشت که تنها یک حزب– از امیدهای پنهانی که مطلوب مردم بود – مفهوم این پیش آمدها را به نفع آینده ی قدرتمند خود به چنگ بیاورد.
روشنفکران، در دسته های مقاومت به همراه بورژوازی ضد انقلابي دست در دست یکدیگر متشکل شده بودند و کشور را بدان راهی کشاندند که روسیه به ورطه ی نابودی افتاد. توده ها برای نجات خود - برای نجات روسیه و انقلاب- تلاشی تکان دهنده به نمایش گزاردند. با این وجود این تنها آگاهی زاده شده از وضعیت ویرانگر نبود که توده ها را به سوی سومین انقلاب واداشت. قیام 25 اکتبر منجر به سرنگونی دولت ائتلاف شد. اما از این گذشته تمایل شدید برای عدالت اجتماعی در تمایل به اصلاحات بنیادین اجتماعی به مثابه ی پیش درآمدی فوری از آغاز مسلم برنامه ی مدون سوسیالیستی اظهار شد. در روسیه برای اولین بار توده ها به طور مستقل با برنامه ی خویش بیرون ریختند و می خواستند دولت را به دست خویش بگیرند.
و روشنفکران با تلاش قهرمانانه ی پرولتاریا در خلق دولتی قدرتمند از مردم -آن هم در آستانه ی تباهی - و در تلاش برای سازماندهی کشور به مثابه ی پایانی برای جنگ، چگونه برخورد کردند؟
روشنفکران با این فداکاری با عداوتی مثال زدنی برخورد کردند. نه تنها از همه ی یاری شان به پرولتاریا سر باز زدند، چه بسا از هر دسیسه ای در مصاف با آن به وجد می آمدند. همچون لگد کردن سر ِ مار، برای نابود کردن قهرمانان جوانِ شکست خورده از هیچ فرصتی درنگ نكردند و با بغضی زهر آلود در هر کوی و برزن دون مایگی ارتش نظامی و رهبران ناشايست پرولتاريا را جار زدند.
آری طبقه روشنفکر با بی صبری تمام در کمین نابودی پرولتاریا است. به همراه میلوکف شکست انقلاب را به تداوم لا ینقطع آن ترجیح می دهد و همراه با ریابوشینسکی با اشتیاقی سیری ناپذیر لحظه ای را انتظار می کشد که گرسنگان با دست های لاغرشان آماده اند تا گلوی مردم را بدرند. زمانی به نوع دوستي، به انقلابی گری و به سوسیالیسم عشق می ورزد و حالا دم از حکومت خودکامه (اتوکراسی) می زند. بانگ بر می آورد، " بنگرید، انقلاب بزرگ!"، " نیمی از روسیه به دست بلشویک های شریر و به سرکردگی هیئت حاکمه جماهیر شوروی (سويت ها) ویران گشته است. بلشویک ها خائن اند، آشوبگراند، عوام فریب اند."
و حالا بلشویک تنها مانده با پرولتاریا و پذیرش بار سنگین مسئولیت در قبال نمایندگی روشنفکری برای مردم رژیم جدید؛ تنها با اتکاء به شانه های خویش. و البته گويا آنها در اشتباه اند، و - اگر آن ها در اشتباه اند- چرا شما برای اصلاح شان و نجات کشور پا پیش نگذاشته اید؟ شما با سیاست های پرولتاریا مخالفید پس آن ها را نقد کنید. این حقیقت ندارد که شما از حق تبلیغات آزاد منع شده اید. روزنا مه های اجتماعی- میهن پرست آشکارا بازوی قدرتمندی در برابر روشنگری مردم خوانده می شوند و هنوز به کارشان ادامه می دهند. هرگز روزنامه ای وجود نداشته است که به اندازه ی همین روزنامه ی سوسیالیست های حقیقی (بلک هاندرد) سراسر مغرضانه باشد. تنها کسانی که غیر منصف هستند می توانند بگویند که نقدی کارساز و معتدل در شرایط موجود غیر ممکن است.
اما از این گذشته، اگر در قاموس سیاسیِ روشنفکری تنها مانع تراشی و سرزنش بی رحمانه می تواند يافت شود و چیزی فراتر از این به پرولتاریا و دولتش نبخشاید، پس دیگر معنی تحریم منابع تغذیه کشور و دستگاه مالی چیست؟
تنها برای نابودی بلشویک؟ آری، بگذار جهان سراسر به تباهی رود اگر در این نابودی، "عوام فریب" های ملعون را نیز به خاک می سپارد.
اما ما به خوبی آموخته ایم که چگونه انزجار خود را به زبان طبقات بازگو کنیم. طبقه روشنفکر که در مواضعی بی طرف همگام با جلادانی چون "رومانوف" که کشور را به ورطه ی نابودی کشاندند؛ دست در دست سرمایه دارها از طریق یک جنگ دراز مدت؛ و بورژواهای زمین خوار، به همكاري پرداختند؛ چیزی جز اثبات ضعفشان در همراهی با پرولتاریا نبود.
آیا ممکن است که کار و فکر و زندگی ات را فقط تا مادامی که در مقام ولّی مردم هستی- و نه چیز دیگر- فدای آنان کنی، اما کورکورانه با پرولتاریا دشمنی ورزی آن هم در لحظه ای مهم و پر مخاطره که با اولین انقلاب در روسیه مواجه شده و در آستانه ی به قدرت رسیدن است؟
آیا میان خرده بورژوازی و توده ی مردم دریایی ست که نمی شود میان آن ها پل زد؟ آیا بی عملگی، روشنفکر ها را سوسیالیست هایی تنها در کلام جلوه نمی دهد و در واقع غمخوار استثمار کننده تا استثمار شونده؟ بله، در واقع چنین است. در واقع طبقه روشنفکر خودِ بورژوازی ست. اما هم زمان رسالت خاصی در جامعه دارد. او عضو و تابع دانش اجتماعی و آگاهی ست. به زعم لاسل، اتحاد علم و مطبوعات يك پديده ی كاملن طبیعی است. یک هنرمند واقعی باید نسبت به حقیقت بسیار حساس باشد، به زیباییِ شجاعت و به خواست آزادی.معلم، معلم حقیقی، باید پیش از هر چیز به همراه توده در همه ی تجربه هایش شریک باشد و در میان مشکلات آن ها باشد.
واقعا ً آیا امیدی باقی نمانده است؟ این حمله ها پایانی نخواهند یافت؟ آیا ممکن است که در نهایت امر وقتی سرانجام پرولتاریا با تمام قدرت بر رژیم پوسیده و اختاپوس بورژوازی – که دارد به واسطه ی روشنفکران انقلابی و منشویک های دموکرات از بن احیاء می شود- پیروزی یافته است همچون این دو، پرولتاریا نیز در گور این ها دفن شود، در گور استنشاق عمومی شان؟
بر شما معلم هاست –از زن و مرد- كه ایشان را عبرت قرار دهید. با بایکوت کردن آن ها را ساقط کنید. بیایید مدرسه ی جدیدی از مردم بنا کنیم. من، کمیساریای آموزش خلق، نمی خواهم چیزی را به شما یا به مدارس تحمیل کنم. من به دور از قدرت و رجحت دیوان سالاری به شما می گویم! از این پس وزارت (آموزش) یک ارگان اجرایی ست. بیایید یک مجلس روشنفکری بنا کنیم، یک کمیته ی دولتی ِ وسیع برای آموزش مردم. بیایید با تلاشی دوستانه به کمک هم به جای وزارت هیئتی بنا کنیم- هیئتی که عقب مانده و فرمایشی نباشد، از سويی کارها را آسان تر کند و ما را در ابتکار عمل سالم یاری رساند. بیایید پروسه ی غیر متمرکز سازی مدارس و تبدیل مدیریت مدارس به خودمختارسازی ِ اعضاء را به سرانجام رسانيم. آیا حتا می توانیم از شمار مشکلاتی که با آن ها مواجه هستیم بکاهیم؟ اما آن ها همگی باید به ایجاد ارتباط مستقیم در جهت نمایندگی کارگران سازماندهی شده مصمم باشند. من یک سری مقالات در ارتباط با مشکلات بنیادینِ آموزش در روسیه را منتشر کرده ام و این اواخر دستوری مبنی بر ایجاد یک کمیسیون آموزش همگانی به کمیته ی اجرایی مرکزی ابلاغ کرده ام. این امر امکان پذیر است و بسیار محتمل است که همه ی این امور تنها با همت یک نفر فرجامی نیابد. این مقالات نظرات شخصی مرا در بر می گیرند و هدف من از این عمل نه رهبری که همکاری ست. حکم ابلاغ شده صرفن جنبه ی تشریفاتی داشته، جهت فراهم آوردن لوازم آغاز يك شروع به كار جدی.
من برای خودم دورنمایی از برنامه های آتی را مجسم کردم: کمیته ی دولتی ِآموزش همگانی در یک جلسه ی فوق العاده در منتهای استفاده از نهاد گسترده ی مردمی برای اعلام مجمع آموزشی معلمان و نمایندگان مستقیم توده های کارگر سازمان یافته عمل خواهد کرد. در این مجمع ما در مباحثی آزاد و دوستانه موشکافانه اصول و مبادی مدرسه ی مردمی نو بنیاد در روسیه را مد نظر قرار خواهیم داد و مطیع رای نهایی مجمع خواهیم بود.
ما در محیط آموزش فضای تعاون حقیقی را خلق خواهیم کرد. تفاوت های گروه موجود ما را نمی هراساند. یک معلم صادق و درستکار خواهان آن مدرسه ی کاملی است که شمار زیادی از شهروندان را به انسان هایی کاملن رشد یافته ارتقاء دهد. پرولتاریا نیز خواهان این است.
اگر مهندسان و کارگران با هم در کار ساخت یک ماشین مولد بودند، صرف نظر از هرگونه محاسبات از سوی مديران، و از طريق نشانه هاي بهترين بهره وري راهنمايي مي شدند شكي درهمكاري آنان بدون كم ترين اصطحکاک وجود نداشت. این امر برای مدارس نیز صادق است. مردم آزادی شان را باز پس خواهند گرفت. خواسته ی ایشان به روشنی به خودشان و بچه هایشان تعلق دارد. من این را در هیئت حاکمه ی شوروی به بلندی فریاد زده ام، که در آینده تعداد 15 میلیون از بهترین شهروندان، اعضای کمیساریای آموزش خواهند بود. من این وظیفه را بدون هیچ غرور و تظاهری، تنها با حس آشکار مسئولیت پذیری، و با يك آمادگي در اولین اشاره از طرف مردم، برای رها كردن مقامم و پيوستن دوباره به صفوف پذيرفتم. و برای کنار زدن تحریم های ناشایست من خودم را متوجه شما خواهم ساخت – شما معلمان مرد و زن روسیه. و سخت منتظر روزی ام که مجمع قانون اساسی گروه معینی را در راستای آموزش همگانی برای آغاز به کارمان تعیین کند.
از شما خواهش دارم که این برنامه ها را دنبال کنید: تمهید فوری برای یک کنگره آموزشی در بیشترین شعب مردمی؛ تحقق چنین کنگره ای در اولین فرصت؛ مشارکت دوستانه ی پرولتاریا و بهترین بخش "روشنفکری" در تشکیل یک مدرسه ی متحد و آزاد به معنای زنده ی کلمه.
هم اکنون که مشغول نوشتن این فراخوان برای شما معلم ها هستم، نسل جدیدی در این کارزار پا گذاشته که دارد دست مرا یاری می کند – جوان، بی تجربه، اما نیرومند – بله دقیقا ً همان کارگرهایی که می خواستید بهشان خدمت کنید. از آن ها یاری بطلبيد، آن ها فاتح هستند اما تنهايند، سرشار از قدرت اند اما در آشفتگی به سر می برند. درود بر آن که در اثنای این آزمایش دشوار، دوشادوش مردم خواهد ایستاد- هم چنان که آن ها ایستادند- و شرم باد بر کسانی که مردم را تنها وانهند.
و به یاد داشته باشید اگر طغیان بدسگالانه ی روشنفکران در قبال طبقه ی کارگر همچنان ادامه داشت، او با کمی سختی دوباره باریکه ای برای خود می یابد، اما چرخ های ارابه اش را نخواهد ایستاند. مردم دارند برای نوسازی یک مدرسه ی عمومی شما را به همراهی می خوانند. اگر قبول نکنید آن ها این وظیفه را به تنهایی ، به همراهی پيروان و خیر اندیشان حقیقی شان انجام خواهند داد.
بازگشتی به گذشته نیست.



کمیساریای آموزش خلق
آ.و. لوناچارسکی



APPEAL BY THE
People's Commissary of Education
of Russia
A. V. Lunacharsky, To All Who Teach
Source: The Class Struggle Vol. II, No. III, May-June 1918;
Transcribed: Sally Ryan for marxists.org, July 2002.

۱۳۸۹ خرداد ۲۲, شنبه

مارکسیسم و دانشگاه ها






مارکسیسم و دانشگاه ها








بِرتل اُلمان

ترجمه ی پویا شاکری


نقش مارکسیسم در دانشگاه ها نسبت به نقش دانشگاه ها در مارکسیسم کمی مبهم است ، اما شاید با تاباندن کمی نور به وسیله ی بازبینیِ پاسخِ کمتر شناخته شده ی مارکس به اسطوره ی باستانی رومی، هر دو موضوع روشن شود.


کاکوس یک موجود اساطیری رومی بود(1) که گاوهای نر را با عقب عقب کشاندن آن ها به داخل لانه اش می دزدید، به طوری که ردپاها نمایانگر این باشد که گاوها از آنجا خارج شدند. مارکس پس از نقل قول لوتر در مورد این داستان، اعلام می کند" یک تصویر عالی ،که مناسب سرمایه دار به صورت عمومی است،کسی که وانمود می کند چیزی را که وی از دیگران گرفته و به لانه ی خویش آورده، از خود او سرچشمه گرفته است و به علت عقب کشیدن به ظاهر این را می نمایاند که از لانه ی او بیرون آمده است."

سرمایه داران خود را تولید کننده گانِ ثروت، ایجاد کننده گانِ شغل ها، اهداکننده گانِ و بانیان خیر عمومی معرفی می کنند. رسانه(رسانه ی آن ها) معمولن به عنوان "صنعت" به آن ها اشاره می کند. آیا این توصیفی است صحیح از این که آن ها چه کسانی هستند و چه کاری انجام می دهند ؟ آنچه به روشنی از مثال کاکوس بر می آید یعنی آنچه که مارکس و مارکسیست ها ایدئولوژی بورژوازی می نامند، وقایع را آن گونه که سعی دارد با به غلط تفسیر کردنِ آن وارونه جلوه دهد، تحریف نمی کند. همگی قادر به دیدن ردپاهایی هستند که آنجا وجود دارند، اما اگر ما خود را محدود کنیم به چیزی که فورا ظاهر می شود (موضوع مبحث علوم اجتماعی " تجربی ") ما به این نتیجه خواهیم رسید که این دقیقا در تضاد با حقیقت است .

تنها اگر ما چیزی را که منجر به رویداد مورد بحث و شرایط دربرگیرنده آن شد بیازماییم (تاریخ واقعی و نظام رویدادهای تحقق یافته اش) می توانیم به درک و چرایی اینکه واقعن چه اتفاقی رخ داده است امید داشته باشیم.

در مورد سرمایه داران، تنها با بررسی اینکه آن ها چگونه ثروتشان را از نیروی کار اضافی نسل های قبلی کارگران به دست آوردند(تاریخ) و چگونه قوانین، رسوم و فرهنگ ما به سمت تمایلات آن ها سوق داده می شوند(ساختار) می توانیم ببینم این سرمایه داران نیستند که به جامعه خدمت می کنند بلکه این جامعه است که به آن ها خدمت می کند.

گرچه بسیاری از مارکسیسم به خاطر تاکیدش بر پروسه های اقتصادی انتقاد یک جانبه کرده اند، اما مارکسیسم به درستی تنها تحلیلِ همه جانبه از سرمایه داری به عنوان یک سیستم اجتماعی است. این تحلیل شامل یک نمای کلی از رویدادهای مختلفِ منفصل و اختیاری است، و به کرات این معنی حاصل می شود که این دقیقا ضد چگونگی عملکرد این رویدادها در داخل سرمایه داری می باشد.

هنوز بعضی از مردم به پرسیدن این پرسش ادامه می دهند که: آیا باید مارکسیسم در دانشگاه تدریس شود؟ اگر ما به چشمانمان اجازه بدهیم که از سردرگمیِ ردپای باقیمانده از گاوهای نر کاکوس در بیایند، سپس ما قادر به دیدن سوال صحیح خواهیم بود:

آیا یک موسسه ی آموزشی که مارکسیسم تدریس نمی کند، شایستگی این را دارد که دانشگاه خطاب شود؟

مهمترین پژوهشگران غیر مارکسیست در هر رشته ای از شرکت مارکسیسم در آن، که حداقل باعث مطرح کردن سوالات بزرگتری شد قدردانی می کنند و تفاسیر کلی نگرانه ای که مارکسیسم را در برابر رویکردهای ارتدوکس ها، بزرگترین آلترناتیو در تاریخ و اقتصاد می سازد به اندازه ی کافی تصدیق می کنند. (مانده تا علوم سیاسی به این مرتبه برسد )

سرمایه داران و آنان که مارکس "خدمت کاران ایدئولوژیک" نامید، همان کسانی هستند که اعتراض می کنند تدریس مارکسیسم باعث "تلقین فکری " می شود...؟ خب!! همچنان که کاکوس تمایل داشت مردم را از پی بردن به اینکه چه اتفاقی در غارش می افتاد دور نگاه دارد.






منبع :
www.nyu.edu/projects/ollman


(1)کاکوس . راهزن افسانه ای معروف که در کوه اون تن واقع در نزدیکی تیبر به ایتالیا مأوی داشت . (لغت نامه ی دهخدا)

۱۳۸۹ خرداد ۱۵, شنبه

مانیفست به زبان ساده



مانیفست به زبان ساده
انتشارات پروسه

پایه های استالینیسم


پایه های استالینیسم


ضرورت نقد به گذشته ی چپ جهان و ایران- قسمت سوم


مزدک چهرازی



استالین و استالینیسم نه از آسمان فرو افتاد و نه توسط سرمایه داری جهانی ساخته شد . استالینیسم در حقیقت از دل حزب بلشویك ، درك سوسیالیستی حاكم بر جریانات چپ آن زمان و مناسبات سیاسی و اقتصادی روسیه متولد گردید .

استالینیسم دارای چند مشخصه بود كه هر كدام از آن ها را بایستی ریشه یابی کرد و دلایل مادی و عینی آن ها شناسایی و نقد گردد . در این شناخت و نقد هر گونه پیش داوری ، بت پرستی و چشم پوشی از اشتباهات باید كنار گذاشته شود . لنین و انقلاب اكتبر نه به عنوان تابوهای مقدس كه به عنوان "شخصیت" و " انقلاب" بزرگی در نظر گرفته شوند كه نقد عملكرد و رویكردشان راهنمای جنبش چپ و كارگری جهان است . از زمانی كه لنین توسط حكومت شوروی ( و مشخصا استالین ) تبدیل به بت گردید ، ماركسیسم در شكل فرهنگی و تئوریك تبدیل به نوعی تقدس سیاسی و اقتصادی شد . ماركس به نقد بی رحمانه و برهنه معتقد بود و این نقد را شامل همه ی مقولات می دانست . كتاب "نقد برنامه گوتا" شاهدی زنده از نقد علمی او است . ماركس در این كتاب چنان دقیق و موشكافانه بر سوسیال دمكرات های آلمانی می تازد و چنان برنامه حزب سوسیال دمكرات كارگری آلمان را در كنگره ی شهر گوتا نقد می كند كه انگار با فعالین این حزب هیچ آشنایی و نزدیكی ندارد . او برنامه ی اتحاد ایزناخیست ها با پیروان لاسال را ( 1875م.) نكته به نكته مورد بررسی قرار می دهد و خطاهای آن را ازدیدگاه كارگری بیرون می كشد . چنین نقدی به همه ی رئوس جنبش انقلابی و جریانات درون آن وارد است . این نقد سازنده موجبات ترمیم و سازماندهی منطقی و علمی خواهد بود .

نقد استالینیسم نیز بایستی ریشه ای باشد . در حقیقت بین جریانات چپ نقد این مقوله (استالینیسم) از همه بیشتر بوده : تروتسكی ، لوكاچ ، ارنست مندل ( و گرایشات چهار گانه بین الملل چهارم ) ، پیروان مكتب فرانكفورت ، چپ نو ، مائویست های منتقد از قبیل شارل بتلهایم ، ماركسیسم انقلابی در ایران ( غلام كشاورز-منصور حكمت-دكتر جعفر شفیعی-صدیق كمانگر و. . .) و . . . از جمله منتقدین استالینیسم بوده اند . اما هر كدام از زاویه ای خاص . گرچه باید به این نكته اعتراف كرد در برخی از رئوس انتقادات یكی است . ما از دیدگاهی دیگر به ویژگی های این "ایدئولوژی رسمی" می پردازیم .



ویژگی های استالینیسم



ناسیونالیسم روسی :

استالین و جناح راست درون حزب كمونیست شوروی پس از به قدرت رسیدن در ایجاد یك مركزیت قدرتمند و مسلط بر دیگر جمهوری های اتحاد جماهیر شوروی كوشیدند . حزب كمونیست روسیه به عنوان حزب برادر بزرگ تر بر دیگر احزاب كمونیست شوروی مانند آذربایجان - ارمنستان - لیتوانی- لتونی- گرجستان- تركمنستان و . . . تسلط مطلق داشت . استالین خود اهل گرجستان بود اما در تسلط روسیه ( به مثابه یك مركزیت بزرگ ) بر گرجستان كوشید . برای اولین بار در سال 1924م. شورش مسلحانه ی بزرگی در گرجستان به وجود آمد . برای آرام كردن اوضاع، استالین ، "سرگو ارژنیكیدزه" و "فلیكس دزرژینسكی" به این منطقه اعزام شدند اما آن ها برای آرام كردن اوضاع از روشی خشن استفاده كردند . نتیجه اقدامات آن ها یك كشتار و سركوب سراسری بود .البته باید به این نكته مهم پرداخت كه دیدگاه های لنین در مورد مسئله ملی در مقابل استالین بسیار دمكرات تر بود. او دیدگاه های استالین را در مورد مسئله ملی نقد می كرد و در یادداشتی با نام "مسئله ملیت ها و خود مختاری" كه در تاریخ 20 مارس 1922م. نوشته به شدت بر دیدگاه های استالین می تازد . كشتار گرجستان هرگز در جاهای دیگر تكرار نشد اما حزب كمونیست روسیه به اشكال دیگری بر احزاب كمونیست اتحاد شوروی نقشی از بالا و پدر سالارانه را ایفا كرده و ملت های این جمهوری ها ( كه جمهوری شوروی سوسیالیستی خوانده می شدند ) را تابع قدرت و فرهنگ روسیه نمودند .

ناسیونالیسم روسی از دهه ی 30 میلادی با زنده كردن قهرمانان و اساطیر روسی فعال گردید . قهرمانانی نظیر "الكساندر نوسكی" ( الكساندر مقدس- كه در نقش اساسی در تحكیم حكومت روس ها در مقابل تاتارها و ژرمن ها را داشته است ) و "دیمیتری دونسكوی" به عنوان الگوهای تاریخی شوروی مطرح گردیدند و از مردم روسیه با عنوان "خلق كبیر روس" یاد شد . سال ها بعد یعنی در دهه ی 40 میلادی این فرهنگ در بین احزاب كمونیست پیرو مسكو در جهان تبلیغ و ترویج می گردید به طوری كه در دهه ی 20 خورشیدی برخی از فعالین منتسب به حزب توده ی ایران سلام و خداحافظی خود را با زبان روسی ادا می كردند .

ناسیونالیسم روس فرهنگی بود كه استالینیسم با ارائه ی آن به جای "انترناسیونالیسم پرولتری" توانست سیاست تمركز قدرت و اقتصاد را در جامعه ی شوروی نهادینه كند . حكومت شوروی در سال های جنگ جهانی دوم با همین فرهنگ سعی كرد تا توده های مردم را به جبهه های جنگ بكشاند و در مقابل فاشیسم هیتلری (نوع دیگری از ناسیونالیسم ) قرار دهد . این رژیم حتا مقاومت شوروی در برابر ارتش آلمان را "جنگ كبیر میهنی" نام نهاد .



به راستی چرا در كشوری كه انقلاب آن سرود رهایی میلیون ها كارگر روی زمین را سر داد چنین ناسیونالیسمی حاكم گردید و نهادینه شد ؟ این روش را بایستی پیش از انقلاب و در روش حزب بلشویك نسبت به ملت های تحت ستم جستجو كرد . لنین مقالات مختلفی در زمینه ی "مسئله ی ملی" دارد . از مفاد این مقالات و همین طور از جهت گیری های سیاسی او و حزب بلشویك در قبال این مسئله به راحتی می توان دریافت كه لنین و حزب بلشویك دشمن ستم ملی یعنی ستم خلق بزرگتر به خلق های كوچكتر بودند . حزب بلشویك در قبال ستم دولت روسیه ی تزاری نسبت به لهستانی ها –گرجی ها و حتا ایرانی ها ( و دیگر ملت های پیرامون ) مواضع خصمانه ای را اتخاذ می كرد . لنین در این زمینه تئوری حق تعیین سرنوشت برای ملل را ارائه داد و در مقاله ای با نام "درباره حق ملل در تعیین سرنوشت خویش" ( 1913م. ) این حق را با حق طلاق مقایسه نمود . به این صورت كه نمی توان خلقی (مانند لهستانی ها) را به زور وادار به زیستن در مرزهای روسیه نمود . همچنین لنین در زمینه ی مبارزات مردم ایران ، چین و هند از قید استعمار خارجی (انگلستان-فرانسه و روسیه) نظر ویژه ای داشت ومقالات فراوانی از جمله "آسیای پیشرو و اروپای عقب مانده" را به رشته ی تحریر در آورد ( منابع اطلاعاتی او بیشتر از طریق حیدر خان عمواوغلی انقلابی كمونیست ایرانی بود ) . او در این مقاله معتقد است اگر ملت های اروپایی در امر ایجاد انقلاب عقب مانده اند و یا در استثمار و حاكم كردن ستم ملی بر دیگر ملت های مشرق زمین به دولت های خود یاری می كنند ، در عوض ملت های ستمدیده ی شرق در انقلاب ملی و رهایی بخش علیه استعمار پیشرو اند .

لنین هم چون ماركس معتقد بود ملتی كه ملت دیگر را استثمار كند هرگز آزاد نیست. وی در زمانی كه روسیه به لهستان لشگر كشی كرد نوشت: «ما بردگان برای برده كردن دیگران می رویم » . اما نظر كلی لنین در مورد سابقه ی تاریخی ملت روس نظری ستایشگرانه بود : او در مقاله ای با عنوان "درباره غرور ملی ملت روس بزرگ" (ولیكاروس) (1914م.) از این گذشته ی تاریخی به شدت دفاع می كند. در این مقاله لنین این گذشته ی تاریخی را نوعی عظمت می شمارد. اما هرگز بر ستم ملی و به زیر یوغ كشیدن ملت های دیگر دفاعی نمی كند . او می نویسد : «انقلابیون روسیه میهن و زبان خود را دوست می دارند ، به سنت ها ی انقلابی خود می بالند و به همین خاطر، در همه ی جنگ ها خواستار شكست تزاریسم می باشند . . .» ( منتخب آثار لنین به زبان فارسی سه جلدی-جلد2 ) . ما با این بار مفهومی –كلمه ای در اطلاعیه 21 فوریه 1918م. در اطلاعیه ای با عنوان "میهن سوسیالیستی در خطر است" نیز مواجه می شویم .

لنین در این جا از كلمه ی میهن پرستی استفاده می نماید . كلمه ای كه بعدها در مقالات یا اطلاعیه های تهییجی سال های جنگ داخلی یا دوران كمونیسم جنگی از آن استفاده شده . كلمه ای كه از آن معنی و بار ناسیونالیستی به مشام می رسد . ناسیونالیسمی صرفا ستایشگر كه تنها بر غرور ملی مبارزات و فرهنگ روس ها تكیه دارد تا با آن سلاح به جنگ تزاریسم برود . در واقع این سلاح نه برای مبارزه ی طبقاتی كه برای یك مبارزه ی صرفا سیاسی و سرنگون طلبانه مورد استفاده قرار می گیرد . چرا كه ناسیونالیسم هرگز شیوه و شكل مبارزه ی طبقه كارگر در پیكار طبقاتی نبوده و نیست . سال ها پیش از آن ماركس و انگلس به صراحت نظر خود را در مورد میهن و مفهوم سیاسی آن بیان می دارند ( مانیفست كمونیست) : «از این گذشته ، كمونیست ها را سرزنش می كنند كه می خواهند میهن و ملت را براندازند . كارگران میهن ندارند . ما نمی توانیم آن چه را ندارند از آنان باز ستانیم ...»

درك این موضوع بسیار سخت است : چه گسستی میان دیدگاه های لنینِ انترناسیونالیست با لنینِ نویسنده ی مقاله ی "درباره غرور ملی ..." رخ داده است؟ شاید بتوان این گونه پاسخ داد كه در درون سوسیال دمكراسی روسیه نوعی گرایش غیر تهاجمی ناسیونالیستی وجود داشته است كه قدرت رشد و خود نمایی نیافت . اما من دلیل رشد و تبدیل شدنش به یكی از پایه های سرمایه داری دولتی استالینی را عدم اجرای واقعی حق تعیین سرنوشت برای ملت های امپراتوری روسیه می دانم . این ملت ها پس از رهایی از دست احزاب ناسیونالیستی از قبیل مساواتیست ها ، حكومت های محلی قزاق ، داشناك ها و . . . به شكلی قهر آمیز به آغوش شوروی خزیده بودند . نه آن طور كه لنین در "درباره حق تعیین سر نوشت . . ." گفته بود به شكلی دمكراتیك و در یك انتخابات سراسری . سال ها بعد مقاله ی "درباره غرور ملی. . . ." از سوی استالین و جناح راست حزب و دستگاه تبلیغاتی شوروی استالینی مورد بهره برداری قرار گرفت و یكی از پایه های ایدئولوژیك این سیستم گردید . این ویژگی نه تنها در مورد ملت های درون اتحاد شوروی بلكه در مورد ملت های دیگر نیز به كار گرفته شد . حمله ی نظامی ارتش سرخ شوروی به چكسلواكی در سال 1948م. یا حمله و اشغال نظامی افغانستان در سال 1979م. نمونه هایی از سیاست سلطه طلبانه ی سرمایه داری شوروی است .

تضعیف هر چه بیشتر قدرت طبقه كارگر

استالینیسم تجارب بسیاری از دوران نپ كسب كرد. قدرت گیری كارگران و شوراهای كارگری پس از انقلاب اكتبر دورانی میان سال های 1917 تا 1921م. را در بر می گرفت. دوران كمونیسم جنگی و قدرت یابی شورایی دوران بهروزی نسبی طبقه كارگر شوروی بود. در این سال ها با وجود محاصره اقتصادی ، جنگ داخلی و دیگر مشكلات ، كارگران تلاش خود را برای اعمال كنترل كارگری بر تولید را به كار بردند . اما 3 دلیل عمده طبقه كارگر را در مبارزه طبقاتی ناكام گذاشت :

1) نداشتن تجربه در مدیریت تولید

2) فشار وارده از سوی روستا ها و عدم صدور غله و مایحتاج مناطق شهری

3) تمركز قدرت در دست دولت و جلوگیری از كنترل مستقیم بر تولید توسط كارگران .

در جریان جنگ داخلی و مخصوصا پس از واقعه ترور لنین در سال 1918م. سازمان امنیت دولتی موسوم به چكا ترور وسیعی را علیه دیگر احزاب چپ سازماندهی كرد . این ترور و حذف فیزیكی دامان فعالین كارگری منشویك، سوسیالیست انقلابی و آنارشیست ها را هم گرفت . بلشویك ها به عنوان كادرهای برجسته ی سیاسی كشور به تنها قدرت حزبی و سیاسی تبدیل شدند و این خود تاثیر مهمی بر جنبش كارگری و مبارزات طبقاتی شوروی می نهاد .

شروع برنامه نپ برخی از دستاوردهای طبقه كارگر در بهبود شرایط كار و زندگی را از این طبقه گرفت. دولت پرچم دار طرح و اجرای نپ بود و در درون حزب تنها "كمونیست های چپ" مخالف این طرح بودند . نپ عقب نشینی مصالح جویانه ای بود كه جایگزین یورش ذهنی گرایانه ی كمونیسم جنگی شد . در دوران نپ برنامه ریزی متمركز و تلاش برای بالا بردن سطح تولید آغاز گردید و قوانین جدیدی در مراكز تولید و توزیع به تصویب رسیده و فورا به اجرا درآمد . جناح راست درون حزب كمونیست روسیه متكی بر قدرت متمركزشده در درون حزب و دولت بود . در واقع این جناح از نظر عملی "سانترالیست" بود . و به همین دلیل گسترش و رشد قدرت طبقه كارگر باعث می شد تا تمركزمورد نظر این جناح را ابتدا در درون حزب و سپس در جامعه مختل كند . پس باید با تمام توان با قدرت گیری كارگران كه پایه هایش در تشكل ها ی كارگری بود مبارزه می كرد .

همانطور كه قبلا اشاره كردم شورا ها و كمیته های كارخانه از دل انقلاب فوریه زاده شدند و ارگان های كارگران در سطح كارخانه ها و چه در سطح جامعه بودند . این ارگان ها مخصوصا كمیته ها در برابر كارفرمایان و سرمایه داران ایستادند و جریان توطئه های نمایندگان سرمایه داری از خود مقاومت چشمگیری نشان دادند.

حذف كمیته ها و تقلیل قدرت شوراها و جایگزین كردن عناصر صرفا حزبی تنها راه كاهش و قدرت طبقه كارگر بود .

در دهه ی 30 میلادی تعداد كارگران ساده (كارخانه ها و ساختمانی ) در حزب كاهش یافت .در عوض تعداد بوروكرات ها و تربیت شدگان دانشگاه ها كه از طبقه ی كارگر جدا شده بودند در سالهای 1936 تا 1939م. افزایش چشمگیری یافت .در دهه ی 30 دولت به شدت تقویت شده بود . این كاملا با آموزه های ماركس ، انگلس و لنین در تناقض بود . ماركس ، انگلس و لنین به طور صریح دولت را آلت سلطه ی طبقاتی می دانستند.

ماركس در "نقد برنامه گوتا"، انگلس در "آنتی دورینگ" و لنین در "دولت و انقلاب" به نقش دولت پرداختند. آن ها از میان برداشتن این سازمان اجتماعی را مساوی حذف طبقات و مناسبات طبقاتی می دانستند . اما سرمایه داری دولتی در شوروی راهی كاملا مخالف با این نظریه را طی كرد : استالین نظر تقویت دولت را مطرح كرد . او برای اولین بار در ژانویه 1933م. طی گزارش به پلنوم كمیته مركزی حزب چنین گفت : «نابودی تدریجی دولت نه از طریق تضعیف قدرت آن ، بلكه از راه تقویت این قدرت تا منتهی درجه ممكن انجام خواهد گرفت». او 1 ماه بعد در 10 مارس1933 م. طی گزارش به كنگره 18 حزب، نظر انگلس راجع به دولت را تنها "یك فرمول عمومی" دانست ! كه در موارد خاص و عینی پیروزی سوسیالیسم در یك كشور استفاده قرار خواهد گرفت .

تقویت نقش دولت تنها با تضعیف ارگان های دموكراسی كارگری و توده ای میسر بود . یكی از راه های كنترل و استیلا بر طبقه كارگر شوروی ایجاد یك لایه و قشر ممتاز و ویژه از خود كارگران، مسلط نمودن آن ها بر توده ی كارگران به عنوان مدیران بود .

از سال 1928 تا 1933م. تعداد 10 هزار نفر از كارگران از مراكز صنعتی دست چین و انتخاب شدند تا مدارس عالی مهندسی تحصیل نمایند . حدود 8 هزار نفر از كارگران نیز به همین منظور به دانشگاه ها و مدارس فرستاده شدند . حزب و دولت قصد داشتند تا روشنفكران جدیدی را به وجود آورند و روشنفكران و متخصصان بلشویك قدیمی یا متخصصان غیر كمونیست را حذف نمایند . این حركت صنایع شوروی را دچار بحران كرد چرا كه سیستم آموزشی و سیستم تولیدی قادر نبودند تا در مدت زمان كوتاهی جای كارگران ماهر را پر كنند و در نتیجه در روند تولید كشور اثرات زیان باری رخ داد .

این مدیران جدید "ارتقاء یافتگان" ( ویتوویژینتسی ) نامیده شدند . طبیعتا آن ها به خاطر موقعیت ویژه ای كه یافته و مخارجی كه برایشان صرف می شد تابع و گوش به فرمان حزب بودند و برخوردشان با كادرهای قدیمی بلشویك و مدیران قدیمی تفاوت داشت . مدیران و كادرهای قدیمی مدت ها بود به عنوان مسئول واحدها با كارگران در ارتباط بودند و از مشكلات و روحیات آن ها با خبر بودند لذا در برابر دستورات بالا ( در زمینه ی بالا بردن میزان تولید یا ساعات كار ) مقاومت كرده در مبارزه ی كارگران علیه استثمار دولتی (در برخی موارد ) پشتیبانشان بودند. اما مدیران جدید تمام توان خود را به كار می بردند تا كارگران را مطیع برنامه های تولیدی هدایت شده از بالا نمایند .تنها در بین سال های 1931 تا 1938م. بود كه دوباره به متخصصین سابق بها داده شد و در نتیجه فشار بر روی كارگران نیز كاهش یافت اما با شروع دور تازه ی تصفیه ها این مرحله نیز به پایان رسید .

در سال 1934م. تنش و درگیری بین كارگران و دهقانان از یك طرف و كادرهای حزبی افزایش یافت و این اوج مبارزه طبقاتی در 10 سال اخیر بود . حزب در مقابل این مقاومت سراسری و خودجوش دست به عقب نشینی زد . در درون حزب نیز جناحی شكل گرفت كه "آهنگ ملایم" نامیده شد . رهبری این جناح با "سرگئی كیروف" دبیر اول حزب در شهر لنین گراد بود . كیروف بعد از استالین فرد دوم حزب بود . او در استراتژی و دركش از نظام سیاسی و اقتصادی شوروی تفاوتی با استالین نداشت اما در روش و تاكتیك با او و جناح اش اختلاف داشت . كیروف معتقد بود رشد سرانه ی تولیدی با این شاخصی كه جناح رهبری در نظر دارد اشتباه است و موجبات فشار بر طبقه كارگر را در بر دارد . وی درجریان كنگره 17 حزب در برابر استالین ایستاد . در این مورد مشخص سرگو ارژونیكیدزه كمیسر صنایع سنگین نیز با او هم عقیده بود . ارژنیكیدزه در جریان همان كنگره با پیشنهاد مولوتوف كه می گفت تولید سرانه باید به 19% برسد مخالفت نمود . او از كنگره خواست تا با رقم تولید 16% موافقت كنند . این ها همه نتیجه و بازتاب مبارزات كارگران در سطح جامعه بود كه خود در را در سطح بالای رهبری حزب نشان می داد .

یكی دیگر از راه های كاهش دخالت گری طبقه كارگر و محدود ساختن قدرت این طبقه ، كاهش جلسات رسمی حزبی ( مانند كنگره – كنفرانس و پلنوم كمیته مركزی ) بود . در دوران دبیر كلی استالین و قدرت گیری جناح راست در درون حزب این روند شكل گرفت . آمارها نشان می دهد :

از سال 1917 تا 1923م. تعداد 6 كنگره ، 5 كنفرانس و 79 پلنوم كمیته مركزی انجام گرفت .

از سال 1923 تا 1934م. ( سال های آغازین قدرت جناح راست و مرگ لنین ) تعداد به 4 كنگره ، 5 كنفرانس و 43 پلنوم كاهش پیدا كرد .

و از سال 1934 تا 1953م. ( سال های تثبیت سرمایه داری دولتی-حزبی) تعداد به 3 كنگره ، 1 كنفرانس و 23 پلنوم كمیته مركزی رسید . یعنی میزان دخالت و شركت نمایندگان حزبی و كارگران از سراسر كشور عملا از 4 به 1 كاهش یافت و در عوض قدرت كمیته مركزی و مشخصا دبیر كل افزایش یافت . شوراها نیز به مرور (از سال 1923 تا 1934م.) عملا از كادرها و نمایندگان مستقل ضد سرمایه داری تهی گردید و ارتقا یافتگان جای این نمایندگان واقعی طبقه كارگر را گرفتند . كمیته های كارخانه كه در دوران نپ قدرتشان به شدت كاهش پیدا كرده بودند كم كم در برابر اتحادیه ها ( سندیكا ها) رنگ باختند و اداره امور كارخانه ها را ترویكا بر عهده گرفت (رجوع كنید به قسمت دوم "ضرورت نقد به گذشته چپ جهان و ایران" ) . در دهه ی 30 حزب سعی كرد تا با بالا بردن سطح تولید و درآمد سرانه هم میزان ارزش اضافی را بالا ببرد و هم مهندسین و متخصصین را در برابر كارگران ناراضی از این برنامه قرار دهند . این طرح موجبات حذف متخصصین مهندسین و روشنفكران معترض در برابر شرایط موجود را فراهم آورد .

4) دگماتیسم (جزم گرایی ) ایدئولوژیك:

لنین بارها از ماركس و انگلس نقل قول كرده بود كه «آموزه های ما شریعت جامد نیست بلكه رهنمون عمل است » ، اما از دوران استالین تا پایان عمر اتحاد جماهیر شوروی ماركسیسم به مذهبی نقد ناشدنی تبدیل شد . مذهبی كه در راس آن كلیسای حزب و پاپی به نام دبیر كل قرار داشت . ماركس و انگلس آموزهای خود را بر اساس دركی زمینی و نقد شدنی و مبتنی بر علوم بنا كرده بودند . شعار معروف ماركس كه در مقدمه ی جلد اول كتاب "سرمایه" نیز به آن اشاره شده به « همه چیز شك كن » بود اما سرمایه داری دولتی استالینی برای تحكیم پایه های خود نیاز به یك ایدئولوژی نفوذ ناپذیر و غیر قابل بحث داشت . استالین بر همین مبنا و برای تئوریزه و توجیه كردن سیاست های حزب و دولت شوروی به ساختن و جعل تاریخ ، زبان شناسی ، اقتصاد سیاسی و حتی فلسفه ماتریالیسم دیالكتیك دست زد . تمامی كتب نوشته شده ی او یا كتبی كه زیر نظر او تدوین می شدند بر همین مبنا بودند : "مسایل لنینیسم" (مجموعه سخنرانی ها در 2 جلد )- "ماتریالیسم تاریخی و ماتریالیسم دیالكتیك" ( 1938م.) – "درباره ی ماركسیسم و زبان شناسی" ( 1959م. ) –"مسایل اقتصاد سوسیالیسم در اتحاد شوروی" ( 1952م. ) و "تاریخ حزب كمونیست اتحاد شوروی" (1938م.) .

در سال های بین 1922 تا 1931م. جدل وسیع فلسفی بین ماركسیست های پیرو فلسفه ی حزبی (بلشویكی كنندگان فلسفه ) ، دبورینی ها ، دیالكتیكی ها ، ماتریالیست های مكانیكی و آته ایست های غیر ماتریالیست در جریان بود . این بحث ها نه تنها از سوی حزب محدود و یا ممنوع نگردید بلكه از سوی لنین و تروتسكی و دیگر رهبران شناخته شده تشویق و ترغیب شد . مجله ی "پزوم" یا "زیر درفش ماركسیسم" یك نشریه فلسفی بود كه به همین منظور در آن زمان منتشر گردید و لنین در اولین شماره ی آن مقاله ی "درباره اهمیت ماتریالیسم رزمنده" ( 12 مارس 1922م.) را نوشت .

اما این مباحث از سال 1931م. محدود گردیده و كمیته مركزی ( به دبیر كلی استالین) در تاریخ ژانویه 1931م. اولین حكم و محكومیت را درباره تزهای "انشمان" (فیلسوف منتقد) ، مكانیست ها و دبورینی ها صادر نمود . بحث های فلسفی درون و بیرون حزب با برخورد كمیته مركزی و خودداری نشریات رسمی از انتشار آن ها رو به زوال رفت و تنها فلسفه ی رسمی حزب كمونیست به عنوان صدا و فكر فلسفه ماركسیستی در شوروی حاكم شد .

استالین با نوشتن كتاب" ماتریالسم تاریخی و ماتریالیسم دیالكتیك" در سال 1938 .م به طور رسمی فلسفه مورد نظر حزب را اعلام و هر گونه درك غیر از آن را محكوم و بورژوایی ارزیابی نمود . او در این كتاب ضمن پرداختن به همان مقولات و مباحثی كه در ماتریالیسم تاریخی آمده به نقش نیروهای مولده تكاملشان پرداخت . استالین معتقد است عبور از فرماسیون كهن به فرماسیون نوین تنها از طریق تكامل نیروهای مولده و در نتیجه تضاد این نیروی تكامل یافته با مناسبات تولیدی حاكم ممكن است . یعنی روندی مكانیكی و مستقل از هرگونه دخالت فعال انسان ! استالین با عمده كردن نقش نیروهای مولده در حقیقت بر روی مقوله ی "مبارزه طبقاتی "به عنوان نیروی محركه ی گذار از فرماسیون ها خط بطلان می كشد . او با طرح این تئوری روند صنعتی كردن شوروی را ( به هر قیمت ) توجیه می كند : ابزار های تولید وصنایع به مثابه بخش مهمی از نیروی مولده به كار و تولید فراوان پرداخته ، تكامل می یابند ، (ماشینیزه و تكنولوژیك می گردند) و عبور اتحاد شوروی را به "جامعه بی طبقه ی كمونیستی" مهیا می نمایند . در این میان برنامه ریزی و مدیریت دولتی ( بخوانید حزبی ) نقش مهمی را در این رشد عهده دار است و توده ها و طبقه كارگر شوروی نقش اطاعت و پیشبرد این برنامه ها را كه "مترقی و پیشرو" است را به عهده دارند.

به این صورت در بحث زیربنا و روبنا ( در ماتریالیسم تاریخی ) تاثیر گذاری زیربنا ( مناسبات تولیدی ) به صورت مطلق درآمده و روبنا نیز تابعی از روبنا گردید . از طرف دیگر بحث شیوه های تولید پیشاسرمایه داری كه ماركس -انگلس-كائوتسكی و ویتفوگل به آن پرداخته بودند و مسئله مهمی در تحلیل جوامع شرقی بود نیز مسكوت گذاشته شد . در این بحث تئوریسین های كلاسیك به جوامع كم باران یا هیدرولیكی مثل فلات آسیای میانه-ایران-عربستان-مصر و هند می پرداختند كه خط سیر تاریخی شیوه های تولید را طی نكرده بودند ( كمون اولیه - برده داری- فئودالیسم – سرمایه داری ) . ماركس در مورد جوامع شرقی به نوعی از شیوه تولید با نام "شیوه تولید آسیایی" اشاره می كرد كه مالكیت خصوصی در آن به معنی واقعی كلمه وجود ندارد . در این جوامع شكل قبیله ای كه پیش شرط زندگی و تولید روستایی و شهری است تكامل نیافته و كشاورزی شكلی جماعتی دارد . معضل اساسی این جوامع كم بارش بودن این مناطق و در نتیجه تقسیم آب و زمین به شكل های خاصی است.

ماركس و انگلس به اشكال دیگری از تولید پیشاسرمایه داری نیز پرداخته بودند از جمله شیوه تولید سلتی- مكزیكی و اسلوانیك كه شباهت هایی به شیوه ی آسیایی داشتند . این بحث پس از مرگ ماركس و انگلس نیز ادامه پیدا كرد و در دوران لنین در مباحث اولیه كمینترن مورد توجه قرار گرفت چرا كه در آن زمان سیاست انقلاب در شرق از جمله دغدغه های رهبران حزب كمونیست شوروی و كمینترن بود . اما با مرگ لنین و سیطره جناح راست در كمیته مركزی و تقویت سرمایه داری دولتی و قدرت حزب این بحث نیز كم رنگ گردید . انتشار كتاب "ماتریالیسم تاریخی و ماتریالیسم دیالكتیك" استالین باعث شد تا این بحث نیز كاملا مسكوت شود . در این زمینه دولت استالینی تا آن جا پیش رفت كه اجازه انتشار 2 كتاب ماركس به نام های "صورت بندی های اقتصادی پیشاسرمایه داری" و "دیباچه ای بر تاریخ روسیه" ( این كتاب تا سال 1956م. چاپ نشد ) را نداد . در واقع جناح راست و سانترالیست قصد داشت سیاست مشخصی را در قبال كشورهایی مثل ایران و چین پیاده سازد . این سیاست بر اساس تئوری اتحاد با بورژوازی ملی این كشورها بود. چنین اتحادی در صورتی امكان داشت كه كشور مورد نظر در حال گذار از شیوه ی تولید فئودالی بوده باشد یا در همین دوران تحت استثمار شدید كشورهای امپریالیستی بزرگ قرار گرفته باشد . یعنی بورژوازی ملی نقشی مترقی و انقلابی را بر عهده داشته باشد . بنا بر این اگر ثابت می شد چنین جامعه ای پیشاسرمایه داری است صحت تئوری "اتحاد" زیر سوال می رفت چون یا اصلا یا در آنجا بورژوازی ملی وجود نداشت یا آن نیروهایی كه به این عنوان شناخته می شدند ماهیتشان معلوم می گردید . كمینترن با همین تحلیل از كمونیست های چینی می خواست تا با ناسیونالیست ها و یا بورژوازی كشور خود بر علیه انگلستان متحد شوند . در چین از حزب كمونیست این كشور خواسته شد تا با "حزب كومین تانگ" و رهبر منفورش "ژنرال چیان كای چك" وحدت نماید و در ایران با رضاخان پهلوی !!؟!! نتیجه چنین موضع گیری فاجعه بار بود كه در ادامه ی مقالات بعدی مفصل به آن خواهیم پرداخت .

همه ی این جهت گیری های سیاسی پایه های تئوریكی داشتند كه استالینیسم با دگماتیك (جزمی كردن) تئوری ها و آموزه های ماركس و انگلس به آن ها دست یافته و آن ها را تثبیت كرد . نقد، پایه ی تئوریك ماركسیسم بود. این یكی از مقولات اساسی محسوب می شود كه حزب كمونیست و كمیته مركزی در سال های اقتدار استالینیستی از آن دور شد . در واقع باید گفت نقد از حزب و عناصر رهبری وزنه ی سنگینی بود كه استالین و جناح راست مدت ها بود تلاش می كردند كه از آن به صورت یك جانبه استفاده كنند . یعنی رقبا ، منتقدین و مخالفین خود را با استفاده از ارگان های رسمی به نقد می كشیدند و بعد به تخریب آن ها دست زده برچسب بورژوا-خائن-فرصت طلب و جاسوس را به آن ها وارد می كردند .

آخرین انتقاد علنی كه به كمیته مركزی شد و بعد از آن دیگر هیچ انتقادی به صورت علنی صورت نپذیرفت . در 28 ژوئن 1930م. در روزنامه ی پراودا بود . از این تاریخ (كه مقارن با كنگره ی 16 حزب نیز بود) هر گونه انتقاد به دبیر كل و كمیته مركزی به منزله ی انحراف از ماركسیسم و فراكسیونیسم محسوب گردید. چندی بعد 2 نفر از كادرهای برجسته ی حزب یعنی لومانیدزه ( دبیر اول حزب در منطقه ی ماوراقفقاز ) و سیرستوف (عضو دفتر سیاسی كمیته مركزی حزب ) به علت انتقاد از سیاست اشتراكی كردن كشاورزی ، شخص استالین و برنامه ی مكانیزه كردن كشاورزی از مسئولیت های خود عزل شدند . این شیوه ی برخورد با نقد را بایستی در سال های اولیه ی حكومت شوروی جستجو كرد : در واقعه ی تصویب قطعنامه ی تصویب شده در كنگره 10 حزب (مارس 1921م.) . در این كنگره هر گونه جناح بندی و گرایش های درون حزب ممنوع اعلام شد و به این وسیله راه برای انتقاد و مبارزه ی كمونیست های چپ، اوپوزیسیون چپ و اپوزیسیون كارگری بسته شد . لنین از جمله مخالفین سر سخت این تصویب نامه بود اما با توجه به گرایش عمومی كنگره كه از شرایط آن زمان ناشی می شد نتوانست نظرات خود را در كنگره به پیش ببرد . این شرایط شامل شكست انقلابات كارگری در اروپا و همچنین وضع وخیم شوروی بود كه حزب را به سوی نظریه ی تحكیم قدرت و یك بنی كردن می برد . در شماره های آتی به طور مفصل راجع به گرایشات درون حزب بلشویك و كنگره دهم خواهیم نوشت .

همانطور كه قبلا هم اشاره كردیم بستر فرهنگی و سیاسی امپراتوری روسیه جامعه ای استبدادی بود . بستری كه فرهنگ استبدادی فردی و اجتماعی با محتوا و آموزه های تئوكراتیك و مذهبی را با خود داشت. آن دسته از انقلابیون كه علیه این مناسبات بپا خواستند خود آلوده به همان فرهنگ بودند . اینان كسانی بودند كه در عین فداكاری و از جان گذشتگی راه هر گونه نقد را بر شیوه ی كار و اعتقادات خود می بستند و شرایطی را فراهم می آوردند كه می توان آن را "زندان در زندان" نامید . این زندان های كوچك بی شمار كه بیشتر برخواسته از محیطی پیشاسرمایه داری بودند با همان درك و بینش در جنبش های اجتماعی شركت فعال كردند . در انقلاب ها نقش مهمی را ایفا نموده و سرانجام به حاكمان جامعه تبدیل گردیدند .

سوسیالیسم در بسیاری از این افراد منهای دموكراسی بود . این شكل از حضور سوسیالیسم و ماركسیسم در كشورهای مختلف اشكال مختلفی را تجربه كرد و روند های گوناگونی را طی نمود . هر كدام از كشورها بنا بر مناسبات و فرهنگ اجتماعی و سیاسی خاص خود این روند را طی نمودند و طی سالیان متمادی تاریخی از چپ ساخته شد كه مبنایش كار تشكیلاتی چه علنی و چه مخفی و فاقد دموكراسی سازمانی و كارگری بود . گروه ها و احزابی كه بر این اساس شكل می گرفتند فرد را حل شده در تشكیلات می دیدند . فرد فاقد حقوق فردی و اجتماعی و تعریف شده بود كه هدفی انسانی و انقلابی داشت اما از آن جا كه در جزییات تعاریف تشكیلاتی حقوق مدنی برای این فرد تعریف نشده بود برایش زندان جدیدی می ساخت . این حقوق فردی و مدنی دستاورد مبارزه ی بورژوازی در قرن های 17 و 18 میلادی بود . دستاورد مبارزه ی توده های مردم شهری بر سر اتحادیه های صنفی ، آزادی بیان ، آزادی عقیده و فكر ، آزادی ایجاد گروه های سیاسی و اجتماعی و . . . كه خود جزیی از سوسیالیسم محسوب می گردید .

از دوران زمامداری استالین به بعد چه در شوروی و چه در میان نیروهای چپ پیرو مسكو معیار سنجش كمونیسم ، وفاداری به اتحاد شوروی و حزب كمونیست این كشور بود . چنین وفاداری ای طبیعتا پیروی از ایدئولوژی رسمی این كشور كه نام ماركسیسم لنینیسم بر آن گذاشته بودند را نیز در بر داشت . مرگ استالین در مارس 1953م. نه تنها به این درك خدشه ای وارد نكرد بلكه با اشكال دیگری راه آن ادامه یافت . این روش سنتی شد برای احزاب نام برده كه هر نیروی منتقد و یا رقیبی را با مهر ضد انقلاب و منحرف بكو بند .

در ایران نیز برخی نیروهای سیاسی و مبارزین چپ از این مُهر و بر چسب در امان نماندند . این درك به صورت درك مسلط در جهان تا فروپاشی اتحاد شوروری یعنی تا سال 1990م. باقی ماند.



ادامه دارد. . .